Document Type : Research Paper
Author
Abstract
Abstract In the case of forgiving the murdered by the victim of crime, the victim enjoys the right to forgive the murderer or ask for the retaliation, especially when s/he finds herself/himself on the verge of death. There is consensus among the Islamic jurists and lawyers on existence of such right for the victim. However, there are controversies and different approaches on the post-forgiveness consequences. Therefore, in this article, I focused on the initiative right of victim on the right of retaliation, and as a result his/her heirs, along with the analysis of Islamic jurists’ opinions and adopted approach by the Art.365 of Islamic Penal Code (2013) concerning the given issue.
Keywords
درآمد
مطابق قانون مجازات اسلامی مصوب 1/2/1392 عوامل سقوط قصاصِ نفس متعددند. ازجملۀ این عوامل میتوان به موت، قتل، فرارِ قاتل، مصالحه و نیز عفو جانی توسط مجنیعلیه قبل از مرگ اشاره نمود. در عفو جانی توسط مجنیعلیه یا به تعبیر دیگر، عفو قاتل توسط مقتول، به قربانی جنایت عمدی این امکان دادهشده که پس از وقوع جنایت و پیش از وفات، بالأخص وقتیکه خود را در شُرف مرگ میبیند جانی را از قصاص عضو و نفس عفو نماید یا در خصوص حق قصاص خود مصالحه کند. صحت این اقدام نسبت بهحقوق ناشی از جراحاتی که در زمان عفو یا مصالحه محقق و مسلّم میباشند مورد تأیید فقها و حقوقدانان است؛ لیکن تأثیر این گذشت، نسبت به نتایج و عواقبی که بعد از عفو حادث میشود محل بحث و گفتگو است. اختلاف ازآنجا نشأت میگیرد که تا زمانی که آخرین رمقِ حیات باقی بوده و مجنیعلیه در قید حیات است، اساساً حق قصاص (نفس) محقق نمیشود تا او بتواند آن را اسقاط کند و همچنین پس از وفات نیز حضور ندارد تا مالکِ حق قصاص شود. از سوی دیگر، در این زمینه این سؤال مطرح است که اگر حق قصاص به ولی دم تعلق دارد و هم اوست که اولاً و بالذات مالک آن حق میشود، پس چرا زمانی که ترکه برای ادای دیون متوفی کافی نیست، ولی دم حقّ گذشت مجانی و بدون اداء یا تضمین مطالبات غرمای متوفی را ندارد و نیز هنگام تبدیل قصاص به دیه، دیه جزء ماترک محسوب و باید وصایا و بدهیهای مجنیعلیه از محل آن پرداخت شود؟ بهبیاندیگر، چرا ولی دم حقی را که اصالتاً به او تعلق دارد و به ارادۀ او به دیه یا غیر آن تبدیلشده، مالک نمیشود و ناگزیر است آن را در جهت منافع مجنیعلیه هزینه کند؟ آیا این امر، مؤیدی بر مالکیت ابتدائی مجنیعلیه نیست؟ در این صورت، او چگونه مالک حق قصاص خود میشود، بااینکه مالک شدن میت عادتاً ممتنع است؟ برای پاسخ به این پرسشها، در این مقاله با تمرکز بر قصاص نفس، تحلیلی فقهی ـ حقوقی و نیز سیر تقنینی این نهاد و رویکرد اتخاذی در قانون مجازات اسلامی 1392 مورد تبیین قرارگرفته است.
- 1. سیر تقنینی عفو جانی توسط مجنیعلیه
عفو جانی توسط مجنیعلیه قبل از فوت ازجمله تأسیسات حقوقی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با اقتباس از منابع فقهی وارد نظام حقوقی ایران شده است. طبق ماده 54 قانون حدود و قصاص و مقررات آن مصوب 3/6/1361 عفو قاتل توسط مقتول (قبل از مرگ)، تأثیری در سقوط حق قصاص نداشته و اولیای دم میتوانستند پس از مرگ مجنیعلیه، قصاص یا دیه را مطالبه نمایند.[1] لیکن قانون مجازات اسلامی مصوب 8/5/1370 کمیسیون امور قضایی و حقوقی با چرخشی اساسی، عفو جانی توسط مجنیعلیه را ازجمله عوامل سقوط قصاص قرار داد[2]که این حکم مجدداً در مادۀ 365 قانون مجازات اسلامی مصوب 1392 مورد تأکید قرارگرفته است. بهگونهای که طبق ماده مذکور: «در قتل و سایر جنایات عمدی، مجنیعلیه میتواند پس از وقوع جنایت و پیش از فوت، از حق قصاص گذشت کرده یا مصالحه نماید و اولیای دم و وارثان نمیتوانند پس از فوت او، حسب مورد مطالبۀ قصاص یا دیه کنند لکن مرتکب به تعزیر مقرر در کتاب پنجم تعزیرات محکوم میشود».
البته در ماده اخیرالتصویب، برخلاف ماده 268 قانون مجازات اسلامی 1370، علاوه بر «قتل» در مورد «سایر جنایات عمدی» یعنی جنایات مادون نفس اعم از اعضاء و منافع و نیز در خصوص امکان مصالحۀ میان جانی و مجنی علیه، پس از وقوع جنایت و تا پیش از مرگ بهصراحت تعیین تکلیف شده است. ضمن اینکه مقررۀ قانون جدید در مورد عدم امکان مطالبۀ دیه از سوی اولیای دم و وارثان پس از مرگ مجنیعلیه و لزوم تعزیرِ مرتکب، نسبت به قوانین گذشته از صراحت و شفافیت بیشتری برخوردار است که در ادامه به تحلیل آن میپردازیم.
2. مفهوم و گونهشناسیِ عفو
2-1. مفهوم عفو
عفو یا به تعبیر دقیقتر عفو شخصی، اسقاط حق و ابراء ذمۀ دیگری است از سوی ذیحق، نسبت بهحقی که بر او دارد. عفو شخصی در حقوق کیفری مترادف «گذشت» است و در جرایم علیه تمامیت جسمانی اشخاص، عبارت از صرفنظر کردن مجنیعلیه یا ورثۀ او از پیگیریِ حقوقی است که در اثر جرم و جنایت به آنان تعلقگرفته است. عفو همچون ابراء، عمل حقوقی یکجانبه و در زمرۀ ایقاعات به شمار میرود و تحقق آن نیازی به تلاقی دو اراده ندارد (ملا علی قزوینی 1369: 99؛ مهدی شهیدی 1368: 68).
عفو شخصی به هر طریقی که عرفاً دلالت بر آن نماید، واقع میگردد؛ مانند اینکه مجنیعلیه خطاب به جانی بگوید:«تو را از قصاص عضو و نفس» یا «جنایت و آثار آن» عفو کردم. برخی از فقها استفاده از لفظ «جنایت» را بهتنهایی کافی میدانند (امام خمینی، بیتا، جلد 2، ص 551). عفو از قصاص باید بهوسیلۀ ذیحق یا «صاحب حق قصاص» انجام گیرد. صاحب حق قصاص در جنایات مادون نفس، حسب مورد شخص مجنی علیه (در صورت داشتن اهلیت استیفاء) یا اولیای قانونی او (در صورت فقدان اهلیت) و در قتل، مجنیعلیه یا ولی دم و در صورت فوتِ ولی دم، هر یک از ورثۀ او (متوفی) میباشند. در صورت فقدان ولی یا عدم اهلیت یا عدم شناسایی یا عدم دسترسی به او، مقام رهبری ولی دم است.[3] عفو مجنی علیه در صورتی معتبر است که وی حین اعلام عفو از قصد و ارادۀ لازم برای بیان منویات خود برخوردار باشد، در غیر اینصورت عفوی که در شرایط اغماء و امثال آن اعلام شود قانوناً بیاثر است.
عفو مجنیعلیه موجب سقوط حق قصاص میشود، هرچند جانی از آن اطلاع نداشته یا آن را نخواسته یا حتی با آن مخالفت کرده باشد. فلذا مادۀ 363 قانون مجازات اسلامی 1392 بیآنکه عفو از قصاص را منوط به درخواست یا موافقت جانی نماید، آن را موجب سقوط حق قصاص اعلام نموده است.[4]
با توجه به مطالب فوق میتوان گفت مفهوم «عفو جانی توسط مجنیعلیه قبل از مرگ» یا به تعبیر اخص، عفو قاتل توسط مقتول آن است که مجنیعلیه پس از وقوع جنایت و پیش از آنکه در اثر جنایات وارده فوت شود، صریحاً فرد یا افرادی را که به او جنایت یا جنایاتی وارد ساختهاند ببخشد و از حق قصاصِ نفس خود گذشت نماید.
2-2. گونهشناسی عفو
عفو (شخصی) ازنظر کیفیت انشاء، به سه گونۀ مطلق، معلق و مشروط تقسیم میشود. «عفو مطلق» آن است که بیهیچ قید و شرط و بیآنکه راجع به مابه ازاء یا سایر مسائل مربوط به آن ذکری به میان آید، صادر شود؛ مانند آنکه مجنیعلیه در جنایت بر عضو به جانی بگوید: «تو را از قصاصِ عضو عفو کردم» و یا در جنایت منتهی به قتل، خطاب به جانی بگوید: «تو را از قصاص نفس عفو کردم» یا «تو را از جنایت و آثار آن عفو میکنم».
«عفو مشروط»، عفوی است که تحقق آن مشروط به انجام فعل یا ترک فعل یا تحقق امر مادی خارجی یا حقوقی معینی باشد؛ مانند آنکه صاحب حق خطاب به جانی بگوید: «بهشرطی از حق قصاص خود میگذرم که این شهر را ترک کنی» و یا اینکه «مبلغ معینی را پرداخت نمایی». همچنین «عفو معلّق» عفوی است که ذیحق، حصول آن را به تحقق امری معین وابسته نماید؛ مانند آنکه مجنیعلیه بگوید: «مشروط به التیام جراحت وارده در فلان مدت، تو را از قصاص (عضو) عفو میکنم» که در این مورد، در صورت بهبودی جراحات، گذشت از قصاص عضو صحیح و نافذ است. لازم به ذکر است در خصوص صحت عفوِ مشروط و معلق میان صاحبنظران اختلافنظر موجود است که مشهور عقیده به صحت آن دارند (حسن امامی 1372، جلد 1، ص 33-334؛ کاتوزیان 1383: 505-504). مادۀ 101 قانون مجازات اسلامی 1392 برخلاف مادۀ 23 قانون مجازات اسلامی 1370[5] عفو مشروط و معلق را بهطور مشروط به رسمیت شناخته و در این مورد مقرر میدارد: «گذشت باید منجز باشد و به گذشت مشروط و معلق در صورتی ترتیب اثر داده میشود که آن شرط یا معلقٌعلیه تحققیافته باشد».
2-3. مفاهیم مشابه
2-3-1. رضایت
عفو (مجرم) با رضایت (اذن) متفاوت است؛ زیرا موضوع رضایت، «جرم» است و قبل از وقوع بزه اعلام میشود، درحالیکه موضوع عفو، «مجازات» است و بعد از وقوع جرم اعلام میگردد؛ بنابراین رضایت ناظر به «آینده» و عفو ناظر به اَعمال «گذشته» است. درنتیجه، رضایت، مانع تحقق (رکن قانونی یا مادی) جرم است درحالیکه عفو (شخصی) زایلکنندهی مجازات است.
2-3-2. اتانازی
ازجمله مفاهیم مرتبط با عفو جانی توسط مجنیعلیه قبل از مرگ، اتانازی یا قتل از روی ترحم (مرگ شیرین) است. در قتل از روی ترحم، بیمارِ مشرفبه موت با الحاح و اصرار از دیگری درخواست میکند تا برای خلاصی او از درد و رنج، از تداوم حیات او جلوگیری به عمل آورد.
اتانازی به اعتبار درخواست مجنیعلیه و عدم آن، به ارادی و غیرارادی تقسیم میشود. در اتانازیِ ارادی، تصمیم به پایان دادن حیات، شخصاً از سوی بیمار اتخاذشده باشد؛ نه پزشک یا اطرافیان او؛ بنابراین اتانازی ارادی عبارت از فراهم کردن موجبات مرگ یا تسریع در مرگِ بیمار لاعلاج، بنا به درخواست او است؛ اما اتانازیِ غیرارادی، شخصی غیر از بیمار، مانند پزشک یا اطرافیان او تصمیم میگیرند تا معالجه را متوقف ساخته و به زندگی بیمار خاتمه بخشند.
با توجه به مطالب بالا، تفاوت میان عفو جانی توسط مجنیعلیه قبل از مرگ و اتانازیِ ارادی معلوم و میشود. به صورتی که عفو مجنیعلیه، گذشت از جنایتی است که واقعشده و صرفنظر کردن از حقی (قصاص) است که در اثر وقوع جنایت، حادث گردیده است؛ درحالیکه اتانازیِ ارادی، رضایت به سلب حیات از خود در آینده است. بهبیاندیگر، اتانازی ارادی آن است که بیماری به دیگری (مانند پزشک) اذن میدهد تا به حیات او خاتمه داده و او را به قتل برساند؛ درحالیکه عفو، گذشت از قتل و جنایتی است که اتفاق افتاده است. در مقابل، اتانازی غیرارادی تصمیم به کشتن بیمار، توسط سایرین و بدون جلب نظر بیمار است و تفاوت آن با عفو محرز و مشخص است.
2-3-3. عفو خصوصی
عفو ازنظر مقام ذیصلاح اعطاکننده، به عمومی، خصوصی و شخصی تقسیم میشود. با توجه به اینکه اعطای عفو عمومی مستلزم قانون است، بنابراین با عفو از سوی مجنی علیه یا عفو شخصی تفاوت عمده دارد. فلذا در این بند تنها به مقایسۀ تفاوتهای عفو خصوصی با عفو جانی از سوی مجنیعلیه قبل از مرگ میپردازیم. عفو خصوصی بر اساس بند 11 اصل یکصد و دهم قانون اساسی و مادۀ 96 قانون مجازات اسلامی 1392، در حدود موازین اسلامی پس از پیشنهاد رییس قوۀ قضاییه توسط مقام رهبری اعطاء میگردد. بهعبارتدیگر عفو خصوصی، تصمیمی است که به ابتکار و با پیشنهاد رییس قوۀ قضاییه و موافقت عالیترین مقام اجرایی کشور یعنی رهبری گرفته میشود و بهموجب آن تمام یا قسمتی از مجازات محکومان بخشوده یا به مجازات خفیفتری تبدیل میشود (اردبیلی 1377: 261). با توجه به تعریف مذکور تفاوتهای اصلی عفو خصوصی با عفو جانی توسط
مجنیعلیه قبل از مرگ آشکار میشود. به صورتی که عفو خصوصی نیازمند پیشنهاد رییس قوۀ قضاییه و تصویب مقام رهبری است؛ درحالیکه عفو جانی توسط مجنیعلیه، به جهت غلبۀ حقالناسی آن نیازی به تجویز یا تأیید مقامات اداری، سیاسی یا قضایی و رعایت تشریفات اداری - قضائی موصوف ندارد و زمام آن مطلقاً به دست مجنیعلیه است. همچنین عفو خصوصی مستلزم درخواست محکومعلیه و شامل مجرمینی میشود که بهموجب حکم قطعیِ مراجع قضائی صالحه محکومیت یافته و قبلاً پشیمانی و اصلاح حال آنان به تأیید مقامات مربوط رسیده است. بهعلاوه موضوع آن مجازاتهای تعزیری است که علیالاصول جنبۀ عمومی دارند؛ درحالیکه عفو جانی توسط مجنیعلیه، نیازی به رعایت تشریفات موصوف و ازجمله درخواست جانی نداشته و علیالاصول خارج از دادگاه انجام میگیرد و موضوع آن مجازات قصاص یا دیات است که جنبۀ حقالناسی دارد.
2-3-4. معافیت از مجازات
گاهی قانونگذار بنا به جهاتی مجازات را کلاً یا جزئاً منتفی میسازد؛ یا به مجازات دیگری که مساعدتر به حال مرتکب باشد تغییر میدهد. این جهات و جوانب گوناگوناند که مهمترین آنها به «معافیتهای قانونی» و «کیفیات مخففه» معروفند. علل قانونی تخفیف یا معافیتهای قانونی «عبارت از اموری هستند که از طرف مقنن پیشبینیشده و تعداد آنها محدود است. خاصیت معافیت، از بین بردن تمام مجازات یا تنزیل آن به ما دون حداقل مجازات است که برای اصل عمل مقرر شده است» (علیآبادی، بیتا، جلد 2، ص 212). از سوی دیگر، کیفیات مخففه یا علل قضایی تخفیف مجازات، موضوع مواد 37 و 38 قانون مجازات اسلامی 1392 نیز موجب تنزّل کیفر به کمتر از حداقل مجازات مقرر برای اصل جرم یا تبدیل آن میگردند. بهبیاندیگر کیفیات مخففه اوضاعواحوالی هستند که به نظر دادگاه واگذارشدهاند و در صورت حصول شرایط، قاضی میتواند مجازات مجرم را تخفیف دهد یا به مجازات دیگری که به حال مرتکب مساعدتر باشد تبدیل کند.
با توجه بهمراتب فوق، موضوع معافیتها مجازاتهای تعزیری است که به جهت غلبۀ جنبۀ عمومی، جز در موارد استثنائی و مصرح در قانون قابل عفو یا گذشت نیستند و بهعلاوه مرجع تشخیص و اعمال آنها حسب مورد قانونگذار یا دادگاه صالحه است و تنها کسانی ازاینگونه معافیتها مستفیض میشوند که مجرمیت آنان از سوی دادگاه احراز و معافیت آنان ضمن صدور حکمِ به محکومیت صادرشده باشد. درحالیکه متعلَّق عفو مجنیعلیه حق قصاص است. با این بیان که قصاص، مجازات به مفهوم اخص محسوب نمیشود، بلکه ماهیتاً حق است و نه حکم؛ و درنتیجه جنبۀ خصوصی آن بر جنبۀ عمومیاش غلبه دارد. فلذا تصمیمگیری در مورد آن به صاحبان حق واگذارشده است و آنان میتوانند آنگونه که بخواهند نسبت به اِعمال یا اسقاط یا مصالحه آن مبادرت ورزند؛ بیآنکه مجرمین نزد مرجع قضایی فراخوانده شده و مجرمیت آنان احراز و محکومیت آنان صادر شده آن را مطالبه کرده یا حتی موافق آن باشند. بر این اساس در مطابق مادۀ 363 قانون مجازات اسلامی 1392 اشعار داشته: «گذشت یا مصالحه، پیش از صدور حکم یا پسازآن موجب سقوط حق قصاص است.»
3. مالک حق قصاص (نفس)
در رابطه با عفو جانی توسط مجنیعلیه قبل از مرگ، به لحاظ مبنایی این پرسش مطرح است که مالک حق قصاص نفس کیست؟ بهبیاندیگر، چه کسی میتواند در مورد حق قصاص نفس تصمیمگیری نموده و آن را اجرا یا از آن گذشت کرده یا آن را مورد مصالحه قرار دهد؟ آیا حق قصاص قدرت و سلطنتی است که اولاً و بالذات برای اولیای دم اعطاشده یا مالکیت مجنیعلیه استبعادی ندارد و تعلق آن به اولیای دم، از باب توارث است و جنبۀ استقلالی ندارد؟ در پاسخ به این پرسش فقها اعم از امامیه و عامه اتفاقنظر ندارند. بسیاری از آنان حق قصاص را از حقوق مجنیعلیه و گروهی نیز از آنِ اولیای دم میدانند. بیشک هر یک از این دو دیدگاه، آثار حقوقی فراوان و درعینحال متفاوتی به دنبال دارند که در ادامه به بررسی آنها میپردازیم:
3-1. تعلق حق قصاص به اولیای دم
عدهای از فقها با استظهار به دلایل عقلی و نقلی و ازجمله آیات قرآنی و روایات، حقّ قصاص را ملک اولیای دم میدانند و معتقدند این حق به دلایل زیر، اولاً و بالذات به اولیای دم تعلق دارد؛
اول، در منطق قرآنی، قصاص حقی است که برای اولیای دم قرار دادهشده است؛ زیرا طبق آیۀ شریفۀ «مَن ُقتِلَ مظلوماً فَقَد جعلنَا لولیه سُلطاناً...»، قصاص سلطنتی است که اِعمال یا ترک آن که آن نیز نوعی اِعمال است، به دست ولی دم است. قصاص بهمثابۀ میراث نیست که مقتول آن را به ارث گذاشته باشد، بلکه حقی است که از ابتدا برای ولیدم پیشبینیشده است و دیگران در آن سهمی ندارند. حتی مقتول، بعدازآنکه مورد جنایت قرار گرفت و پیش از آنکه بمیرد، در آن حقی ندارد و نمیتواند آن را ببخشد یا مصالحۀ به دیه یا غیر آن نماید؛ زیرا اصلاً او حقی در آن ندارد. البته برای قصاص عضو، اعم از قطع و جرح حکمی دیگر است.[6](عبدالله جوادی آملی 1363 :105). کما اینکه آیۀ 92 سورۀ مبارکۀ نساء «و دیه مسلّمه الی اهله»، مؤیّد دیگری است که دلالت دارد در جنایات غیرعمدی نیز، دیه به اولیای دم تعلق میگیرد و نه به شخص مجنیعلیه.
دوم، بهموجب حدیث نبوی «مَن قُتِلَ لَهُ قَتیلٌ فهو بخیر النَّظرَینِ اِمّا اَن یُوَدّی و اِمّا اَن یُقاد»، کسی که کشتهای داشته باشد (اولیای دم) بین گرفتن دیه یا قصاص مخیر است. این روایت بهصراحت بر تعلق ابتدائی حق قصاص به اولیای دم دلالت مینماید. «بنابراین مجنیعلیه نمیتواند این حق را که خداوند و رسولش برای اهل و بستگان قربانی قرار داده است، از بین ببرد» (ابن حزم، المحلی، بیتا، جلد دهم، ص 490؛ به نقل از میر حسینی، 1384، ص 91).
سوم، مادام که مجنیعلیه زنده است و موت واقع نشده، اساساً حق قصاص (نفس) محقق نمیشود و نمیتواند در ملک او وارد شود؛ چه آنکه حق قصاص، لحظهای پس از موت ثابت و مسلّم میشود، نه پیش از آن؛ لیکن در این لحظه، نهتنها قربانی قادر به تملک هیچچیز و از آن جمله حقّ قصاص خویش نیست که حقوق خود را نیز نسبت به اموال و دارائیهای خود از دست میدهد؛ بنابراین تصرفات مجنی علیه در حق قصاص، تصرف در ملک غیر و فضولی است (نجفی 1374، جلد 42، ص 428- 429، حسینی عاملی، جلد 11، ص 157- 158؛ خوئی، جلد 2، ص 183-182).
چهارم، ورثه با از دست دادن مورث خود، دچار تألمات روحی و روانی و آسیبهای اجتماعی شده و تکیهگاه خود را از دست میدهند و از داشتن نانآور محروم میگردند. فلذا قصاص و دیه، مابه ازای خسارات مادی و معنوی است که از فقدان مورث به آنان واردشده است.
پنجم، «حقّ قصاص برای تشفی خاطر است و تشفی نسبت به مقتول بیمعناست و این اولیاء و
بازماندگان او هستند که باید تشفی خاطر پیدا کنند؛ بنابراین حقّ قصاص ابتدائاً برای ورثه جعلشده است، نه برای مجنی علیه» (محمد بن امین بن عابدین، حاشیۀ رد المختار، جلد 6، ص 568، به نقل از میرحسینی، 1384: 91).
ششم، «اعلام عفو، مستلزم اراده، اختیار و شرایط جسمی و روانی مناسب و متعارف است درحالیکه مجنیعلیهِ در حالت احتضار چنین اوصافی ندارد. ضمن آنکه اصولاً تا پیش از رسیدگی و احراز مجرمیت و صدور حکم چگونه میتوان فردی را مورد عفو قرار داد.» (علی نجفی توانا 1386: 15).
هفتم، عفو قبل از موت، از مصادیق ابراء ما لم یجب است و ابراء ما لم یجب باطل و بیاثر است؛ زیرا مطابق قاعده، «دِینی میتواند مورد ابراء واقع و ساقط شود که به هنگام ابراء در ذمۀ مدیون موجود باشد؛ بنابراین اسقاط دینی که در آینده ممکن است وجود پیدا کند، صحیح نیست؛ هرچند که سبب آن فعلاً موجود باشد.» ( شهیدی 1368: 70؛ امامی 1372، جلد 1: 334).
بدینترتیب مطابق این دیدگاه حق قصاص اولاً و بالذات به اولیای دم تعلق دارد و درنتیجه عفو قاتل توسط مقتول قبل از مرگ بیاعتبار است و موجب سقوط حق قصاص نمیشود و اولیای دم میتوانند پس از مرگ او مطالبۀ قصاص نمایند که این رویکرد، در قانون حدود و قصاص و مقررات آن مصوب 3/6/1361 موردپسند قانونگذار قرارگرفته بود.
3-2. تعلق حق قصاص نفس به مقتول
در مقابل دیدگاه فوق، مشهور فقهای امامیه و عامه با توجه به دلایل زیر بهدرستی حق قصاص را بالاصاله از حقوق ابتدایی مجنی علیه میدانند:
اول، آیۀ شریفۀ «مَن قتِلَ مظلوماً فَقَد جعلنَا لولیه سُلطاناً...» خود مؤید آن است که حق قصاص از آن مجنی علیه است، لیکن شارع آن را برای اولیای دم مقرر فرموده است. (ابن عابدین،...) ضمن اینکه در خصوص کیفیت جعل مجمل است.
دوم، آیۀ شریفۀ «أنَّ النّفسَ بالنّفسِ و العینَ بالعینِ و ...»[7] بهصراحت مؤید تعلق ابتدائی حق قصاص به مجنی علیه است؛ زیرا همانطور که اعضاء و جوارح جانی، در برابر اعضاء و جوارح مجنی علیه قصاص میشوند، نفس قاتل نیز در برابر نفس مقتول قصاص میگردد و نه به خاطر اولیای دم. بهبیاندیگر، عبارت «النفس بالنفس» مؤید آن است که همانگونه که چشم (جانی)، در برابر چشم (مجنی علیه) و بینی (جانی)، در برابر بینی (مجنی علیه) و گوش (جانی) در برابر گوش (مجنی علیه) و... قصاص میشود، نفسِ قاتل نیز در برابر نفس مقتول قصاص میگردد؛ نه به خاطر اولیای دم. خصوصاً حرف «بِـ» در واژۀ «بالنفس» که برای معاوضه است، مؤید این گفته است.
سوم، همانطور که در جنایات مادون نفس، جسم مجنی علیه و اعضاء و جوارح او محل و موضوع جنایت واقع میشوند و اوست که متحمل درد و رنج میگردد، قتل نیز عملی است که بر نفس مجنی علیه واقع میگردد، درنتیجه مجنی علیه نسبت بهحق قصاصِ خویش، احقّ و اولای از دیگران است (سیوری، جلد 2 ص 357).
چهارم، ورود خسارات مادی و معنوی به اولیای دم، امری قهری و تبعی است (سیوری، همان) کما اینکه ممکن است اساساً چنین نبوده و اولیای دم از فقدان مورث خویش دچار تألمات روحی و خسارات مادی و معنوی نگردند.
پنجم، وصیت حضرت علی (ع) پس از ضربت خوردن، مؤیدی بر مالکیت مجنی علیه است؛ زیرا آن حضرت حق قصاص را متعلق به خود میدانست که در مورد آن تصمیمگیری فرمودند والّا امام حسن (ع) که بخشندهترین مردم بود ممکن بود نسبت به عفو جانی اقدام نماید.
ششم، ادلۀ شرعی اعم از آیات و روایات وارده از معصومین (علیهم السلام)، مردم را تشویق به عفو و گذشت از قصاص نمودهاند. قرآن کریم از قاتل بهعنوان برادر اولیای دم یاد میکند و از این طریق عواطف انسانی را بر عفو از او ترغیب مینماید و احیای یک نفس را احیای تمام بشر مینامد. فلذا این دسته از آیاتِ ترغیبی نیز مؤیدی بر صحت عفو جانی توسط مجنی علیه میباشند.[8]
هفتم، چنانچه قصاص و دیۀ بدلِ از آن به اعتبار اولیای دم جعل میشد نباید بر اساس جنسیتِ مقتول محاسبه و پرداخت میگردید، بلکه باید مقطوع و در تمام موارد بر اساس دیۀ کاملۀ مرد پرداخت یا بر اساس جنسیت قاتل محاسبه میشد؛ چه آنکه قاتل برای رهایی از قصاص (نفس) دیه میپردازد. علیهذا همانگونه که در قتلهای غیرعمدی اعم از شبه عمد و خطای محض و نیز قتلهای عمدی که قصاص در آنها ممکن نیست دیه، بدل از جان قربانی است و بهتناسب جنسیت وی پرداخت میشود، در جنایات عمدی نیز حق قصاص، بدل از نفس مقتول است؛ والا چگونه است که در قتلهای غیرعمدی، دیه ابتدا جزء ماترک است و به مقتول تعلق دارد ولی در جنایات عمدی به اولیای دم تعلق میگیرد؟ از سوی دیگر استشهاد به آیات شریفۀ سابقالذکر، در اثبات حق قصاص به ولی دم کافی نیست؛ زیرا آیۀ نخست تنها در مقام جعل حکم قصاص است. لیکن در اینکه قصاص ابتدائاً برای چه کسی جعلشده و شرایط آن چیست و آیا اولیای دم میتوانند در همۀ موارد و ازجمله درصورتیکه مجنی علیه خود در خصوص حق قصاص خویش تصمیم گرفته یا هنگامیکه مقتول کافر یا فرزند قاتل باشد جانی را قصاص نمایند، ساکت است. درنتیجه نمیتوان با استناد به عموم و اطلاق آن نسبت به اولیای دم، حق قصاص را اثبات نمود. همچنین آیۀ شریفۀ «وَ دیَهٌ مُسَلَّمَهٌ اِلیَ اَهلِهِ» در تعلق ابتدائی دیۀ بدل از نفس به اولیای دم مجمل است.
هشتم، نصوص وارده از معصومینعلیهم السلام مؤید توریثی بودن حق قصاص میباشند. بدین بیان که، این حق ابتدا به مجنی علیه تعلق میگیرد و در صورت عدم تعیین تکلیف از ناحیۀ او، همچون سایر حقوق و دارائیهای وی به ارث میرسد. ازجمله معتبرۀ اسحاق بن عمار عن ابی جعفر (ع) که طبق آن؛ قال رسولالله (ص): «اِذَا قُبلَت دِیةُ العَمدِ فَصَارت مَالاً، فَهیَ مِیراثٌ کَسَائِرِ الاموَالِ» (حر عاملی، ابواب موانع ارث، باب 14، حدیث 1، به نقل از فاضل لنکرانی، همان ص 256). همچنین روایت ابی بصیر از امام صادق (ع) «قَال: سَألتُ ابَا عبدَالله (ع) عَن رَجُلٍ یُقتَلُ وَ عَلیهِ دَینٌ وَ لَیسَ لَهُ مَالٌ، فَهَل لِاولِیائِهِ اَن یَهَبُوا دَمَهُ لِقَاتِلِهِ و عَلَیهِ دَینٌ قَالَ فَقَال: اِنَّ اَصحَابَ الدَّینِ هُمُ الخُصَماءِ لِلقَاتِلِ، فَاِن وَهَبَ اَولِیائُهِ دَمَهُ لِقاتِلهِ ضَمِنوا الدَّینَ لِلغُرَماءِ والّا فَلَا» (حر عاملی، همان، ص 92؛ شیخ طوسی، همان ص 314).
لذا درنتیجۀ پذیرش دیدگاه توریثی بودن حق قصاص، نتایج زیر حاصل میشود:
اول، مطابق قول فقهای امامیه اگر ولیدم به دیه تراضی نماید، این دیه در ملکیت متوفی داخل شده و»جزء ترکه محسوب میشود و تفاوتی با سایر ترکه نخواهد داشت. ضمن اینکه دیۀ قتل خطائی یا شبه عمد یا آنچه در عمد بر آن مصالحه شده است، در حکم واحدند؛ بنابراین هزینۀ تجهیز میت، دیون و وصایای او از آن محل پرداخت میشود و الباقی همچون سایر ترکه میان وراث تقسیم میگردد»(محمدحسن نجفی، 1374، جلد 42، ص 312؛ امام خمینی، همان، ص 537؛ سید محمد آل بحرالعلوم، همان، ص 258-256؛ خویی، همان، ص 134).
دوم، از دیگر آثار تبعی و غیر استقلالی بودن حق قصاص آن است که اگر مجنی علیه بدهکار بوده و ماترکی نداشته یا ماترک وی تکافوی طلب طلبکاران را ننماید، اولیای دم اجازۀ عفو بلاعوض حق قصاص را ندارند و چنانچه آن را مورد عفو قرار دهند، شخصاً در مقابل غرماء ضامن میباشند (نجفی، همان، ص 316؛ امام خمینی، همان، 538).
سوم، اگر حق قصاص، از طریق مصالحه به دیه تبدیل شود، زوج و زوجه نیز از آن ارث میبرند؛ زیرا دیه اصالتاً ملک مقتول است و همچون سایر اموال او داخل در ترکه میشود و هر آنچه در ترکه داخل شود همۀ ورثه از آن ارث میبرند.[9]
چهارم، چنانچه مقتول با قاتل به دیه مصالحه کند «چون دیه ارث محسوب میشود و کافر از مسلمان ارث نمیبرد، لذا چنانچه میان وراث، ورثۀ مسلمان یافت نشود، دیه به بیتالمال تعلق میگیرد.» (طبرسی، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، جلد 3، ص 534؛ شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، جلد 3، ص 291؛ طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، جلد 5، ص 38؛ زمخشری، الکشاف، جلد چهارم، ص 63).
بر این اساس، نتایج یادشده که مورد اتفاق کلیۀ فقهای امامیه است مؤید آن است که حق قصاص، اصالتاً ملک مجنی علیه است؛ والّا اولیای دم باید از اختیار مطلق برخوردار باشند و بتوانند به هر نحو که میخواهند نسبت بهحق قصاص (خود) تصمیمگیری نمایند. برای مثال بیآنکه منع یا محدودیتی در عفو یا تبدیل آن به مال یا سایر حقوق داشته باشند آن را عفو کنند یا به دیه یا غیر آن مصالحه نمایند. بهعلاوه پس از عفو یا مصالحه نیز نباید هیچگونه تعهدی در قبال طلبکاران میت داشته باشند؛ زیرا حق قصاص ملک آنان بوده و به ارادۀ خود در مورد آن تصمیمگیری کردهاند و آنچه بهدستآمده اکتسابی نو بوده است که ارتباطی به قربانی ندارد.[10]
لذا بهمقتضای عموم ادلۀ عفو و سلطه انسان بر حقوق خود، اگر مقتول، قاتل را از سبب موجبۀ قتل ابراء نماید، ولی دم حق قصاص نخواهد داشت؛ زیرا حق قصاص به خود او تعلق دارد و در مورد آن تصمیمگیری کرده است. فلذا ولی دم تنها در صورتی میتواند در مورد حق قصاص یا دیۀ بدل از آن تصمیمگیری کند که مجنی علیه رأساً تصمیمگیری نکرده یا فرصت تصمیمگیری آن را نداشته باشد.
4. فرآیند مالکیت مجنیعلیه
با پذیرش مالکیت ابتدائی مجنی علیه بر حقّ قصاص خویش، این پرسش مطرح میشود که مقتول چگونه میتواند مالک حق قصاص (نفس) خود شود، با اینکه مالک شدن میت علیالاصول ممتنع به نظر میرسد؛ چه اینکه حق قصاص با خروج تام و تمام روح حاصل میشود؟ در پاسخ، هرچند در این خصوص عدهای از فقها و صاحبنظران معتقدند که استقرار حقّ قصاص (نفس) منوط به تحقق مرگ مجنی علیه است و تا آخرین رمق حیات که باقی است، حق قصاص مستقر نمیگردد و درنتیجه، گذشت قربانی از حق قصاص یا دیۀ نفسِ خود، قبل از مرگ مؤثر نبوده و بهنوبۀ خود از مصادیق ابراء ما لم یجب است و ابراء ما لم یجب نیز باطل و بیاثر است (محقق حلی، 1403، جلد 4، ص 241؛ نجفی، 1374، جلد 42، ص 429، شیخ طوسی، بیتا، جلد 7، ص 110؛ علامۀ خویی، جلد 2، ص 183؛ تبریزی، 1419، ص 336؛ فخر المحققین، 1406، جلد 4، ص 641)، لکن میتوان گفت سبب وجوب قصاص و دیه مرگ نیست، بلکه جنایت منتهی به مرگ است؛ بنابراین مجنی علیه اهلیت لازم را برای تملک اموال و حقوقی که سبب آن در زمان حیات او ایجاد گردیده است را دارد (ابن مفلح، جلد 6،1980، ص 56؛ به نقل از میر حسینی، 1384، ص 91). بهعلاوه «قصاص، حق است و حق چون مال قابل توریث است» (عمید زنجانی، 1387، جلد 2، ص 169) و لازمۀ توریثی بودن آن، مالکیت مقتول قبل از مرگ است. بهعبارتدیگر، ازآنجاکه هیچچیز به ورثه منتقل نمیشود مگر اینکه ابتدا در ملکیت مورّث وارد شود، فلذا فرض قانونی این است که حق قصاص لحظهای (آناً مائی) قبل از استقرار مرگ و زهوق روح، در زمان حیات قربانی در ملکیت او تحقق مییابد و سپس بهعنوان ارث به ورثه منتقل میگردد (محمدحسن نجفی، 1374، جلد 42، ص 53؛ سید محمد آل بحرالعلوم، 1362، جلد 4، ص 256-258؛ شهید اول، جلد 1، ص 42؛ محمدحسن مرعشی، تقریرات درس فقه، سال 1375). همچنین این ایراد که عفو جانی از مصادیق ابراء ما لم یجب است، وارد نیست؛ زیرا سبب جنایت که ایراد جرح است، در زمان عفو موجود است. بهعلاوه عالم حقوق، عالم اعتباریات است که ابراء ما لم یجب از مصادیق آن بوده و مانعی در اعمال آن مشاهده نمیشود. کما اینکه به استناد ادلۀ شرعی چون فرمودۀ حضرت علی (ع) «مَن تَطَبَّبَ اَو تَبَیطَرَ فَلیَأخُذِ البَرائه مِن وَلِیه» ابراء ذمه در بسیاری از موارد ازجمله در خصوص طبیب و دامپزشک پذیرفتهشده است؛ بااینکه در طبابت، جنایت هنوز فعلیت نیافته، درحالیکه در عفو قاتل توسط مقتول، لااقل جنایت فعلیت یافته است (سید محمدحسینی شیرازی، بیتا، ص 390).
5. عفو جانی توسط مجنی علیه در قانون مجازات اسلامی 1392
در قانون مجازات اسلامی 1392 به پیروی از قول مشهور فقهای امامیه، از یکسو بر توارثی بودن حق قصاص تأکید گردیده و در این خصوص ماده 348 مقرر میدارد «حق قصاص، به شرح مندرج در این قانون به ارث میرسد.» و از سوی دیگر، با پذیرش مالکیت ابتدائی مجنی علیه نسبت بهحق قصاص خویش، بهصراحت حق هرگونه تصمیمگیری از جانب او، نهتنها نسبت به قصاص عضو یا منفعت -که در زمان عفو موجود بوده- بلکه نسبت بهحق قصاص نفس نیز به رسمیت شناخته است. علیهذا تصمیم مجنی علیه قبل از مرگ ممکن است در قالب عفو بلاعوض یا مع العوض انجام گیرد:
5-1. عفو بلاعوض حق قصاص
با توجه به مادۀ 365 قانون مجازات اسلامی 1392 مجنی علیه (مقتول) میتواند از کلیۀ حقوق خود نسبت به جانی مطلقاً گذشت نموده و در قالب یکی از اشکال ذیل او را عفو کند:
5-1-1. عفو از قصاص جرح، با تصریح به عفو از قصاص نفس
عفو ممکن است مطلق باشد. بهبیاندیگر، هرگاه مجنی علیه، ضمن عفو از قصاص عضو همچون قطع دست، صریحاً جانی را از قصاص نفس باقی نمیماند تا اولیای دم بتوانند آن را ادعا نمایند.
5-1-2. عفو از قصاص جرح، بدون تصریح به عفو از قصاص نفس
مشهور فقهای امامیه اشعار میدارد:
«اگر مجنی علیه به تصور اینکه جنایت وارده بر او به قتل منجر نمیشود و یا اگر به قتل منجر شود قتل، عمدی محسوب نمیشود... گذشت نماید و بعدازآن، جنایت واقعشده به نفس سرایت کند و به فوت مجنی علیه منجر شود، هرگاه قتل مشمول تعریف جنایات عمدی باشد، قاتل به قصاص نفس محکوم میشود...».
دلیل این حکم روشن است؛ زیرا اصل بقای حق است و اسقاط آن نیازمند دلیل است.
بدین ترتیب، در صورت عدم تصریح به عفو از قصاصِ نفس توسط مجنی علیه، حقّ قصاصِ نفس برای اولیای دم محفوظ است و آنان میتوانند نسبت به انتخاب هر یک از گزینههای قصاص، گذشت یا مصالحه مبادرت کنند. لازم به ذکر است درصورتیکه اولیای دم گزینۀ قصاص را انتخاب کنند؛ چون مورث آنان بدون عوض گذشت کرده آنان میتوانند بدون نیاز به پرداخت هرگونه وجهی جانی را قصاص نمایند.
5-1-3. عفو از قصاص نفس، بدون تصریح به عفو از قصاص عضو
برخلاف فرض پیشین، ممکن است مجنی علیه بدون تصریح به عفو از قصاص عضو، صرفاً جانی را از قصاص نفس عفو کند. برای مثال به او بگوید «تو را از قصاص نفسم عفو کردم». در این صورت اولیای دم و وارثان نمیتوانند پس از فوت او، قصاص یا دیه مطالب کنند؛ زیرا قصاص عضو در قصاص نفس تداخل نموده و مجنی علیه نیز رأساً قصاص نفسش را اسقاط کرده است؛ اما اگر مجنی علیه زنده بماند در این صورت ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا وی میتواند پس از بهبودی، به این دلیل که به قصاص عضو تصریح نکرده، آن را مطالبه نماید یا قصاص عضو نیز خودبهخود ساقطشده است؟ قانون مجازات اسلامی 1392 در این خصوص ساکت است. در پاسخ دو نظر را میتوان ارائه نمود؛ از یکسو، میتوان گفت که مجنی علیه با عفو جانی از قصاص نفس، قصد گذشت از کلیۀ حقوق خود را داشته؛ زیرا گمان میکرده دیگر قادر به ادامۀ حیات نیست و درنتیجه ضمن گذشت از قصاص نفس، از حقّ قصاص عضو نیز گذشت کرده است، فلذا نمیتواند آن را مطالبۀ کند؛ و از سوی دیگر میتوان با اطمینان بیشتر اظهار داشت که مجنی علیه به تصور مرگ، از حق قصاص خود صرفنظر کرده درحالیکه از مرگ نجاتیافته است و بهعلاوه اصل، بقای حق قصاص عضو است و مادام که دلیلی بر اسقاط آن ارائه نشده مجنی علیه میتواند آن را مطالبه نماید.
5-2. مصالحۀ قصاص نفس
با توجه به مادۀ 365 قانون مجازات اسلامی 1392، ازجملۀ گزینههایی که مقتول میتواند قبل از مرگ اختیار نماید، مصالحۀ حق قصاص (نفس) است. در اینجا متعلَّق مصالحه، حقّ قصاص نفس و عوض آن عضوی از اعضای غیر حیاتی جانی یا مال یا حقی از حقوق او است که در این خصوص نیز فروضی را میتوان متصور شد:
5-2-1. مصالحۀ قصاص نفس با عضوی از اعضای جانی
ممکن است مجنیعلیه با جانی در قالب مصالحۀ قصاص نفس با عضو توافق نماید. برای مثال طرفین بپذیرند که در صورت وفات مجنی علیه به جای کشته شدن جانی، دست یا کلیۀ او قطع گردد. هرچند در منابع فقهی موضوع تبدیل قصاص نفس به عضو، در قالب مصالحۀ میان جانی و مجنی علیه به چشم نمیخورد، لکن مصالحۀ ورثه بهعنوان یکی دیگر از صاحبان حق قصاص کموبیش مورداشارۀ برخی از فقهای امامیه واقعشده است. برای نمونه طبق نظر علامۀ حلی «اگر وارثِ واحد یا متعدد بگوید... نصف [جان] تو را یا پای تو را بخشیدم، قصاص مشکل است.»(علامه حلی 1389: 653). وجه اشکال آن است که «از یکسو اسقاط جزئی از وجود جانی، مستلزم اسقاط جمیع وجود اوست و چنین عفوی همچون عفو از تمام وجود اوست. از سوی دیگر، چنین عفوی صحیح نیست و اصل، بقاء حق قصاص است.» (فخرالمحققین 1389: 653). درحالیکه عدهای دیگر از فقها بهصراحت به عدم صحت عفو و اسقاط حق قصاص عقیده داشته و اظهار داشتهاند «چنانچه وارثِ واحد یا متعدد بگوید نصف [جان] تو را یا پای تو را عفو کردم، هرگاه این گفته کنایه از عفوِ از نفس باشد صحیح است و قصاص ساقط میشود وگرنه در سقوط آن اشکال بلکه منع است و اگر بگوید: جمیع اعضای تو را بخشیدم؛ مگر مثلاً پایت را، قطع پا برای او جایز ناست و این اسقاط صحیح نیست.» (امام خمینی، جلد 2 ص 552)، یعنی ولی دم نمیتواند به جای قصاص نفس، تنها یک پای قاتل را قصاص کند. )، یعنی ولی دم نمیتواند به جای قصاص نفس، تنها یک پای قاتل را قصاص کند؛ زیرا از یکسو ولی دم مالک عضو جانی نیست که بتواند نسبت به آن اتخاذ تصمیم نموده آن را قطع کند و از سوی دیگر، جانی مالک نفس خود ناست و نمیتواند در مورد آن مصالحه کرده و نیز در تعیین نوع و میزان مجازاتِ جنایت ارتکابی خود اعمالنظر نماید. چه آنکه تعیین نوع و میزان مجازات با مقنن است. کما اینکه ادارۀ حقوقی قوۀ قضاییه در نظریۀ شمارۀ 7/2225- 2/6/1372 اعلام داشته: «تفکیک خواستۀ قصاص، به قصاص عضو و دیه توأماً ممکن نیست. تبدیل قصاص منحصراً به دیه یا انصراف از هر دو ممکن است، نه تبدیل به قطع عضو و مصالحه نسبت به مابقی، رضایت جانی در موارد مذکور مؤثر در مقام نیست».
در نقد دیدگاه مذکور میتوان گفت نظر به اینکه حفظ جان واجب است و در مقام مقایسه، اشد و اقوای از مصلحت حفظ عضو است، ازاینرو مصالحه امکانپذیر به نظر میرسد؛ فلذا جانی میتواند اجازۀ قطع عضوی از اعضای غیر حیاتی خود را در ازای حفظ نفس خویش بدهد؛ بالأخص در مواردی همچون حفظ جان بیماران که منفعت عقلائی به همراه دارد. ضمن اینکه امروزه، اهدا و فروش عضو، امری رایج و متداول و به فتوای بسیاری از فقها به امر مباح و مشروعی مبدل شده است و افراد میتوانند حتی برای حفظ جان دیگران (بیماران) عضوِ غیر اساسی خود را اهداء کرده یا بفروشند. کما اینکه در اکراه به قتل غیر، مکرَه حق کشتن ثالث را ندارد و مکلف است برای حفظ حیات خود و درعینحال پرهیز از کشتن دیگری، از عضو خود بگذرد؛ پس چگونه نمیتواند برای حفظ جان خود، از عضو خود گذشت نماید.
5-2-2. مصالحۀ قصاص نفس به ازای دیه
ممکن است مجنیعلیه، حق قصاص (نفس) خود را در ازای دیۀ کامله یا کمتر و بیشتر از آن مصالحه کند. با توجه به مادۀ 365 قانون مجازات اسلامی 1392 چنین عفوِ مع العوضی به جهت مشروعیت آن نافذ و معتبر است. البته به دلیل آنکه تصمیمات مجنی علیه نسبت بهحق قصاصِ نفس، معلق به وفات اوست، در صورت وقوع فوت، قطعیت مییابد؛ و الّا موضوعاً منتفی میشود؛ بنابراین چنانچه مجنی علیه ضمن مصالحۀ به دیه، فی المجلس و پیش از وفات، آن را دریافت کند لکن بهبودی حاصل نماید در این صورت موظف است دیۀ مأخوذه را مسترد کند؛ مگر اینکه هنگام مصالحه به عدم استرداد وجهالمصالحه تصریحشده باشد؛ زیرا تصمیم طرفین مبتنی بر سرایت و النهایه فوت مجنی علیه اتخاذشده و حال آنکه مجنی علیه از مرگ نجات پیداکرده است، لذا دیه یا وجهالمصالحۀ مأخوذه باید مسترد شود.
5-2-3. مصالحۀ قصاص نفس به ازای حق
با توجه به اطلاق مادۀ 365 قانون مجازات اسلامی 1392 یکی دیگر از اختیارات قربانی، مصالحۀ حق قصاص نفس در مقابلِ حق یا امتیاز است. برای مثال مجنی علیه میتواند حق قصاص خود را به ازای سرقفلی مغازهای مصالحه کند. کما اینکه در یک مورد، ولی دم بهشرط ازدواج مادرِ جانی با وی، از حق قصاص خود (حال از کشته شدن فرزندش) گذشت نمود (روزنامۀ ایران، شمارۀ 3773 مورخ 8 آبان 1386).
برآمد
در ارتباط با مسئلۀ عفو جانی توسط مجنیعلیه، رویکرد قانونگذار ایران با استناد به نظریۀ تقدم مسبب بر سبب بر پایۀ مالکیت مقتول بر حق قصاص خویش، باقابلیت توارث استوار است. بر اساس مادۀ 365 قانون مجازات اسلامی 1392 حق قصاصِ نفس اولاً و بالذات ملک مجنیعلیه (مقتول) است؛ زیرا همانگونه که در جنایات مادون نفس اعم از عمدی و غیرعمدی، حق قصاص و دیۀ (عضو) در اِزای عضو مجنی علیه وضعشده و از ابتدا به قربانی تعلق دارند و همانطور که دیۀ بدلی اجباری در مواردی که قصاص نفس شرعاً امکانپذیر ناست، بدل از جان مقتول و ابتدائاً در ترکۀ متوفی داخل میشود و همانطور که در تعلق دیۀ قتلهای غیرعمدی به ترکه مقتول هیچ اختلاف و شبههای نیست؛ حق قصاص نفس نیز به شخص مجنی علیه تعلق دارد و وی بالاصاله مالک آن است؛ نه اولیای دم. ضمن اینکه تقویم دیۀ بدلی اجباری و بالأخص دیۀ اختیاری بر اساس جنسیت مجنی علیه و نه جنسیت جانی مؤید دیگری است بر اینکه حق قصاص، ملک مجنی علیه است؛ چون بدل از جان اوست؛ نه بدل از جان قاتل یاحقی ابتدائی برای اولیای دم. بهعلاوه اوست که میتواند در این مورد به هر نحو که بخواهد تصمیمگیری نماید. بهبیاندیگر اختیار مجنی علیه نسبت بهحق قصاص خود مطلق و بیقیدوشرط است. فلذا اگر جنایت با مشارکت دو یا چند نفر واقعشده باشد، میتواند با تبعیض میان شرکا، برخی از آنان را عفو کرده و تصمیمگیری در مورد بقیه را به بعد از مرگ خود به ورثه واگذار نماید. علیهذا مالکیت اولیای دم (ورثه) به نحو ترتیبی است و آنان در صورتی صاحب حق قصاص نفس میگردند که مقتول رأساً تعیین تکلیف نکرده یا فرصت تصمیمگیری آن را نداشته باشد.
[1] - مادۀ 54 قانون حدود و قصاص مصوب 1361: «با عفو مجنی علیه قبل از مرگ، حق قصاص ساقط نمیشود و اولیای دم میتوانند پس از مرگ او، قصاص را مطالبه نمایند.»
[2] - مادۀ 268 قانون مجازات اسلامی مصوب 1370: «چنانچه مجنی علیه قبل از مرگ، جانی را از قصاص نفس عفو نماید حق قصاص ساقط میشود و اولیای دم نمیتوانند پس از مرگ او مطالبۀ قصاص نمایند.»
1- مادۀ 356 قانون مجازات اسلامی 1392: اگر مقتول یا مجنی علیه یا ولی دمی که صغیر یا مجنون است ولیّ نداشته باشد و یا ولیّ او شناخته نشود و یا به دسترسی نباشد ولیّ او مقام رهبری است و...
2- مادۀ 363 قانون مجازات اسلامی 1392: گذشت یا مصالحه، پیش از صدور حکم یا پسازآن، موجب سقوط حق قصاص است.
1. مادۀ 23 قانون مجازات اسلامی 1370: «...گذشت باید منجز باشد و به گذشت مشروط و معلق ترتیب اثر داده نمیشود.»
[6] - انّ القرآن ینطق بانّ القصاص حقٌّ مجعولٌ لِولیّ مَن قُتِلَ عَمداً حیث یقول: و مَن قُتِلَ مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً...«فالقصاص سلطنهٌّ خاصهٌ یکون اِعمالها او ترکها الذی هو ایضاً نوع اعمال، بید ولی المقتول ظلماً و لیس میراثاً ترکه المقتول، بل حقٌ بدویٌ جُعِلَ لولیه، فلیس لغیره سهمٌ فیه حتی المقتول بعد ما اصیب و قبل ان یقتل؛ فلیس له العفو او المطالبه بالمال او الاعمال، اذ لا حقّ له اصلاً. نعم لقصاص العضو قطعاً او جرحاً حکم آخر.»
[8] - سورۀ مبارکه بقره آیۀ 18«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ»
[9]- مادۀ 352 قانون مجازات اسلامی 1392: «اگر حق قصاص، به هر علت، تبدیل به دیه شود یا به مال یا حقی مصالحه شود، همسر مقتول نیز از آن ارث میبرد. اگر برخی از اولیای دم، خواهان قصاص و برخی خواهان دیه باشند، همسر مقتول، از سهم دیه کسانی که خواهان دیه میباشند، ارث میبرد.»
[10] - مادۀ 432 قانون مجازات اسلامی 1392: «هرگاه مجنی علیه پیش از استیفای حق قصاص، فوت کند و ترکه او برای ادای دیون او کافی نباشد صاحب حق قصاص بدون اداء یا تضمین آن دیون حق استیفای قصاص را دارد لکن حق گذشت مجانی، بدون اداء یا تضمین دیون را ندارد و اگر به هر علت قصاص به دیه تبدیل شود باید در ادای دیون مذکور صرف شود. این حکم در مورد ترکه مقتول نیز جاری است.»