Document Type : Research Paper

Authors

1 Islamic Azad university of Sanandaj

2 University of Tehran (Farabi Qom Campus). Qom.Iran

Abstract

Existentialism is a philosophical school that gives a special importance for two principles of "freedom" and "responsibility". Jean-Paul Sartre, with philosophical arguments, comes to the conclusion that "human is condemned to freedom" and thus perceives the deepest possible form of freedom for human. Given the freely-centered approach of existentialism and because the concept of freedom enjoys a distinguished standing in the school, involvement of idea and components of the school in the world of criminal law gives us a significant analysis and inferences. By examining the demands of existentialism in the field of criminalization and decriminalization, it is evident that any restriction of personal freedom is in confrontation and conflict with the principles of existentialism and accordingly, the theories of paternalism and legal moralism, according to this school of thought, are threatening the individual freedoms. According to the idea of existentialism, resort to criminalization is permissible when freedoms of individuals are subject to damage. In this regard, the scope of individual freedoms in criminal law is broader, it will be closer and more compatible with existentialist demands and vice versa, limitation and narrowing individual freedoms and extreme and maximum criminalization will be in contrast to criminal approach of existentialism.

Keywords

پژوهش حقوق کیفری، سال هفتم، شماره بیست‌وهفتم، تابستان 1398، ص 253 - 221

 

بررسی آثار مکتب اگزیستانسیالیسم بر حقوق کیفری

شایان اکبری*احمد فلاحی**

(تاریخ دریافت: 12/10/96 تاریخ پذیرش: 13/6/97)

 

چکیده

اگزیستانسیالیسم مکتبی فلسفی است که به دو مبنای «آزادی» و «مسئولیّت» اهمیّت ویژه‌ای داده است. ژان پل سارتر با استدلالات فلسفی بدین نتیجه می‌‌رسد که «انسان محکوم به آزادی است» و بدین‌‌سان ژرف‌ترین شکل ممکن از آزادی را برای انسان متصوّر می‌شود. با نظر به رویکرد آزادانه-محور اگزیستانسیالیسم و جایگاه مهمّ مفهوم آزادی در این مکتب، دخیل نمودن مبانی این مکتب در حقوق کیفری استنتاجات درخور توجّهی را به دست می‌دهد. بررسی خواست‌های اگزیستانسیالیسم در دو حوزة جرم‌انگاری و جرم‌زدایی نشان می‌‌دهد که هرگونه تحدید آزادی‌های فردی در تقابل با مبانی اگزیستانسیالیسم قرار دارد؛ بر این اساس، تئوری‌های پدرسالاری و اخلاق‌گرایی قانونی، از نظر این مکتب، تهدیدکنندة آزادی‌‌‌های فردی به شمار می‌آیند. طبق اندیشة اگزیستانسیالیسم، توسّل به جرم‌‌‌انگاری زمانی جایز است که آزادی‌های افراد در معرض خدشه و زوال قرار گرفته باشند. بر این اساس، هرچه دامنة آزادی‌های فردی در قانون کیفری موسّع‌تر باشد، با خواست‌های اگزیستانسیالیستی قرابت بیشتری دارد و بالعکس، مضیّق کردن آزادی‌های افراد و جر‌م‌انگاری‌های حداکثری در تضاد با رویکرد کیفری اگزیستانسیالیسم قرار می‌گیرند.     

واژگان کلیدی: اگزیستانسیالیسم، آزادی، حق، جرم‌انگاری، جرم‌زدایی.

 

 

مقدّمه

علم حقوق همچون سایر رشته‌های علوم انسانی، از آن جهت که دانشی میان‌رشته‌‌ای به شمار می‌آید و علمی مستقل و مجزّا نیست، برای غنی نمودن تئوری‌ها و مفاهیم موجود در این حیطه، نیازمند وام‌گیری از سایر علوم است. علم فلسفه، بنیان علوم انسانی،[1] جایگاه بارزی را در حوزة حقوق به خود اختصاص داده است و نقشی کلیدی در این زمینه دارد. اکثر نظریّاتی که در عالم حقوق مطرح و به کار بسته می‌شوند دارای آبشخوری فلسفی‌‌‌اند و از مجاریِ سترگ فلسفی بهره می‌گیرند. از این جهت، پرداختن به مفاهیم و نظریّات فلسفی و برقراری پیوندی مستحکم میان این دو رشته نه تنها لازم و حیاتی است، بلکه به طرح موضوعات نوین و ریشه‌‌ای منجر خواهد شد و فراخی دامنة تئوری‌های حقوقی را به همراه خواهد آورد. هرچه از اندیشه‌های فلسفی در حقوق کیفری بیشتر استفاده شود، دکترین حقوقی غنی‌‌تر خواهد شد.

نباید این مهم را فراموش کرد، چراکه مستقلّات عقلی یکی از منابع حقوق شناخته می‌شوند (نک: کاتوزیان، 1383: 116). پروراندن اندیشة حقوقی به دستِ عقل با تشبّث به فلسفه‌ورزی میسّر خواهد شد. در واقع، فلسفه تلاشی‌ برای «درست راه بُردنِ عقل» است. بی‌توجّهی به علم فلسفه در عالم حقوق جز ضعف تئوری‌های حقوقی نتیجه‌‌ای به همراه نخواهد داشت؛ زیرا چنانکه آورده‌اند، موضوع فلسفة حقوق «تحقیق دربارة مبانی و هدف حقوق و کشف اسباب ایجاد قواعد حقوقی و فایدة آنها است» (کاتوزیان، 1383: 80). اهمیّت این موضوع را می‌‌توان در سخن ژیل دلوز یافت: «فلسفه هنر شکل دادن، ابداع کردن و ساختن مفاهیم است» (رضوی، 1387: 317).

بنابراین، با نظر به ضرورت توجّه به فلسفه و میان‌رشته‌ای بودن دانش حقوق و اینکه اکثر فلاسفه در طی قرون مختلف، دغدغة اصلی‌‌شان انسان و جهان پیرامون انسان بوده است و با تأکید بر اینکه موضوع حقوق کیفری انسان است، می‌‌توان به خویشاوندی این دو گرایش (فلسفه و حقوق) پی برد. با چنین بسترِ ذهنی‌ای، در این جستار برآنیم تا یکی از مکاتب تأثیرگذار فلسفی را بررسی کنیم و سپس به آثار این مکتب بر حقوق کیفری بپردازیم.

مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم از واپسین مکاتبی است که پس از بارقه‌‌های نخستین از سوی متفکّرین وجودی-مسلک قرن نوزدهم[2]، در قرن بیست نضج می‌‌گیرد و نه تنها اندیشه‌‌های فلسفی را با تحوّلی اساسی روبرو می‌‌سازد، بلکه بر جریانات هنری و ادبی قرن بیستم تأثیری شگرف می‌‌گذارد. پرورانندة مبانی این مکتب فکری را باید ژان پل سارتر،[3] فیلسوف فرانسوی قرن بیستم، دانست که به ابداع و بسط این نظریّه پرداخت.[4] سارتر با طرح دو مفهوم «آزادی» و «مسئولیّت»، بنایِ باروی اگزیستانسیالیسم را می‌‌گذارد. او با تحلیل‌‌های فلسفی بدین نتیجه می‌‌رسد که وجود لنفسه (هستی انسان) ناگزیر از آزادی است و عنصر آزادی در وجود انسان جای گرفته است. از این رو، با ابراز جملة معروف خویش که «انسان محکوم به آزادی است» (سارتر، 1394: 613)، اندیشة فلسفی وی نه تنها نگاه اکثر اندیشمندان نیمة سدة بیستم را به سمت خود می‌کشاند، بلکه اذهان مردم عادی را هم متأثّر می‌‌سازد.

سارتر بر این باور است که انسان آزاد است و این آزادی بر تمام زوایای وجود وی مستولی گردیده است و بدین جهت آدمی نمی‌تواند با توسّل به برخی از معاذیر (از جمله معاذیر فراسویی و جبری) از زیر بار مسئولیّت رفتارهای خویش بگریزد. اعتقاد به آزادیِ انسان در چنین غایتی و بالتّبع وجود مسئولیّتی سنگین - به واسطة برخورداری از این آزادی - می‌‌توانند تأثیرات ژرفی بر حقوق کیفری داشته باشند. بر این اساس، اگر در پی طرح‌‌اندازی ساختمان کیفری اگزیستانسیالیسم باشیم، می‌‌توان با بهره‌‌گیری از این مبانی، نظرات درخور توجّهی را ابراز داشت. در واقع، عبارت «آثار مکتب اگزیستانسیالیسم بر حقوق کیفری» بدین معنا است که اگر رویکردی اگزیستانسیالیستی را در پیش بگیریم و خواست‌‌های اگزیستانسیالیسم را به عرصة سیاست جنایی بکشانیم، چه تأثیراتی را می‌‌توانیم بر کالبد حقوق کیفری شاهد باشیم. با این تحلیل و تفاسیر، آثار طرح مبانی اگزیستانسیالیسم در حقوق کیفری را در نظر می‌‌گیریم تا در نهایت مشخّص شود که رویکرد کیفری اگزیستانسیالیسم چه شاخصه‌‌ها و اوصافی دارد و نیز چه نکاتی را می‌‌توان از آن آموخت و در سیاست‌‌های جنایی به کار بست. نظر به اینکه مهم‌‌ترین مبنای اگزیستانسیالیسم آزادی است، سعی می‌‌شود که نحوة تعامل این مکتب با سازوکارهایی همچون جرم‌انگاری و جرم‌زدایی تبیین شود.

این نوشتار در دو مبحث سامان یافته است. در مبحث نخست به شناخت فلسفة اگزیستانسیالیسم و بررسی مبانی آن پرداخته می‌‌شود. پس از روشن شدن مفهوم اگزیستانسیالیسم و شرح اصول اساسی آن، آثار مکتب اگزیستانسیالیسم بر حقوق کیفری در مبحث دوّم بررسی می‌‌شوند.

1. چهارچوب مفهومی اگزیستانسیالیسم

1-1. معنای لغوی

برای دریافت ژرفای مفهوم اگزیستانسیالیسم ابتدا باید به شناسایی معنای آن بر اساس فهمِ واژه‌شناسانه بپردازیم. این امرْ دشوار می‌نماید، زیرا هیچ‌یک از این فلاسفه نه تنها تعریفی از این اصطلاح به دست نداده‌‌اند‌، بلکه حتّی رغبتی نیز به این مفهوم‌سازی نداشته‌اند. با این حال، ناگزیر برای درک آن باید تعریفی به دست دهیم. اگزیستانسیالیسم از واژة existence ستانده شده است (سیدحسینی، 1387: 962). existence در لغت به معنای «هستی» و «وجود» ترجمه شده است (حییم، 1385: 190). در زبان فارسی واژة «وجود» را  با این معانی شناخته‌‌اند: 1. یافتن، دریافتن؛ 2. هست بودن؛ 3. دریافت؛ 4. هستی (معین، 1387: 1203).

 بر مبنای نظر متفکّران بزرگ تاریخ فلسفه، نخستین بازگشت لفظ اگزیستانس به نوشته‌‌های سورن کی‌‌یرکگور[5] باز می‌گردد. او وجود را به معنای شکل، شیوه و نحوة بودن و هستی خاصّ انسان می‌‌دانست (اسلامی، 1387: 162). با بررسی برخی تفاسیر، می‌توان دریافت که برخی از نویسندگان بر آنند تا فلسفة هایدگر[6] را اگزیستانس[7] خطاب دهند و واژة existenz را برای فلسفة یاسپرس[8] به کار برند و نیز فلسفة سارتر را با نام اگزیستانسیالیسم بشناسند؛ در عین شباهت‌های بی‌شمار، در میان‌شان تمایزاتی اساسی هستند. از این رو است که گاه از لفظ «اصالت وجود» برای بازگرداندنِ واژة اگزیستانسیالیسم استفاده می‌شود و به طور معمول رایج است که جمیع این فلسفه‌ها را «فلسفة وجودی»[9] یا «فلسفه‌های هست بودن» می‌‌نامند.

1-2. مفهوم اصطلاحی

متفکّران بسیاری اگزیستانسیالیسم را تعریف کرده‌‌اند. در مقابل، تعداد فراوانی از فلاسفه از تعریف این اصطلاح امتناع ورزیده‌اند. با وجود این، با آوردن تعاریف متعدّد در این بخش، سعی بر آن است که مفهومی روشن مطرح شود.

به نظر کی‌‌یرکگور، خودداری از تعریف مفهوم اگزیستانس نشانِ آن امری است که وی آن را مهارت فلسفی بسیار مطمئن می‌‌خواند (ورنو، 1392: 286). یاسپرس نیز از تعریف اگزیستانسیالیسم سر باز می‌زند (پازوکی، 1391: 9). در این میان، نظراتی مطرح شده‌‌اند که حتّی به جامعیّت این مکتب به عنوان دستگاهی فلسفی، به دیدة شک نگریسته‌‌اند. برای مثال، آورده‌اند: «مکتب اگزیستانسیالیسم دارای یک معنای دقیق و منطقی واحد نیست و از نظر توجّه به انسان و ناکامی‌‌ها و دردها و استقلالِ اراده و آزادی بشر، به نوعی گرایش ادبی و اجتماعی و اخلاقی بیشتر شباهت دارد تا به یک مکتب یا سیستم فلسفی» (خندان، 1391: 222). برخی دیگر از اندیشمندان صرفاً به توصیف محتوای اگزیستانسیالیسم پرداخته‌اند و از تعریف آن پرهیز کرده‌اند: «این مکتب فلسفة روح آدمی است و در مقام شناخت واقعیّت و مشکلات آن بر آمده است» (ملکیان، 1375: 7).در تعریفی که یکی از فیلسوفان داشته است، اگزیستانسیالیسم بدین شرح تعریف شده است: «اگزیستانسیالیسم کوششی است برای دریافت ماهیّت و طبیعت انسان، به وسایل انسانی، بدون توسّل به آنچه برتر از انسانی یا فرود انسانی است» (ورنو، 1392: 325). اگر بر آن باشیم که تعریفی نهایی از اگزیستانسیالیسم که جامع و کامل باشد و نیز ارزشمند و معتبر بنماید بدست آوریم، باید تعریف سارتر را مطرح کنیم؛ زیرا بی‌گمان هیچ فردی به اندازة خودِ سارتر در تعریف این واژه دقّت نداشته است. از نظر ایشان، «اگزیستانسیالیسم کوششی است برای استخراج کلّیّة آثار و نتایج مترتّب بر وضعی منسجم، بی‌‌اتکاء به واجب‌‌الوجود» (سارتر، 1389: 80).

2. مبانی اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم از مکاتب بسیار شاخص و پُرنفوذی است که با گستره‌ای وسیع در حوزه‌های فلسفه و ادبیّات، وجود خود را در جهان اندیشه استحکام بخشیده است. مضامین و سرشت این اندیشه به همه جای غرب نفوذ کرده‌اند و شمار چشم‌گیری از ذهن‌های برجسته و صاحب نفوذ به گونه‌ای قطعی تحت تأثیر آنها قرار گرفته‌اند (بلاکهام، 1393: 255). بی‌دلیل نیست که سارتر را مشهورترین فیلسوف قرن بیست به شمار می‌آورند. سارتر با تألیف آثار متعدّد فلسفی و ادبی در نیمة سدة بیستم، به خصوص اثر ورجاوندش با نام «هستی و نیستی»،[10] اندیشه‌اش را در سراسر اروپای بیم‌زدة پس از جنگ دوّم جهانی، خاصه فرانسه، می‌گستراند. همچنین، پیش‌تر با نگارش کتاب «تهوّع» و انتشار آن، خود را به عنوان نویسنده‌ای درجه اوّل مطرح کرد و در این اثر به نوعی در پی بازنمایی مانیفست اگزیستانسیالیسم بود.

سخن گفتن دربارة سارتر و شناخت مکتبی که او در سدة بیستم اعلام کرد و اثری بسیار عمیق و بزرگ در شرق و غرب گذاشت آسان نیست (شریعتی، 1389: 11). افزون بر مبانی بنیادینی که در این دستگاه فلسفی مطرح شده‌‌اند و دامنة فراخی را به خود اختصاص داده‌اند، زوایای باریک‌بینانه‌ای هویدا شدند که برای تشریح و تحلیل‌شان باید بسیار تأمّل کرد. این فلسفه در ذاتِ خود تلاشی برای رهایی و رستگاری است. امّا برتری آن در اعتراض، مبارزه، هشدار و یادآوری است و نه تلاش برای بنا کردن یک ساختمان مناسب (بلاکهام، 1393: 252). انسان عصر حاضر در کشمکش ذهنی و روانی‌ای که به واسطة شرایطی شاذ بر او مستولی گردیده است به سر می‌برد. انسانِ امروز به جست‌وجویی فکری همّت نهاده است تا دریابد آیا امکانِ زیستن بدون توسّل به مؤلّفه‌های فراسویی برای او مقدور است؟ یا چشم‌پوشی از تمام سُنن اعتقادی او را به زندگیِ نباتی خواهد کشاند و جز سرگشتگی‌ای بی‌حاصل نتیجه‌ای به همراه نخواهد آورد؟ آیا انسانِ خودبنیادِ عصر حاضر، توان بیدار نگه داشتن چراغِ امید را در درون خویش دارد؟ یا این بی‌اتکاییِ اعتقادی او را به سمت جهانِ ابزورد خواهد کشاند. اگزیستانسیالیسم همّ خویش را برای پاسخ‌دهی به پرسش‌هایی اساسی از این دست مصروف می‌دارد.

از نظر اگزیستانسیالیست‌ها، انسان دارای ماهیّت پیشینی نیست؛ انسان همچون هر هستنده‌ای امری ممکن است و نه ضروری. خودش را می‌سازد و آزادانه میان گزینه‌های ممکن از نظر زیستی، تاریخی و فرهنگی بر می‌گزیند (رضوی، 1387: 319). بنابراین، این فلسفه نه ستیزی بیهوده با تاریخ و سرنوشت است و نه بیدار‌باشی برای پذیرش همگانی ضرورتِ آزادی؛ بیدار باشی است برای پذیرش فردیِ ضرورتِ آزادی (بلاکهام، 1393: 251). این مکتب انسان را بر میز تشریح فلسفه قرار می‌دهد تا نمایان سازد انسان چیست و چه می‌تواند باشد و جایگاه آزادی در وجود او به چه شمایلی جای گرفته است.

 

 

2-1. تقدّم وجود بر ماهیّت

اصلی که سارتر بنیان فلسفة خود را با آن آغاز می‌‌کند و نخستین سنگِ بنای دستگاه فلسفی او محسوب می‌شود تقدّم وجود بر ماهیّت است؛ این اصلْ آزادی، انتخاب، مسئولیّت و شکل‌‌گیری هویّت انسان را در آینده ممکن می‌‌سازد (امیری، 1386: 293). این اصل از آن جهت حائز اهمیّت می‌نماید که تا سدة نوزدهم، آنچه فرض پنداشته می‌شد، تقدّم ماهیّت بر وجود بود. امّا اگزیستانسیالیسم تقدّم ماهیّت بر وجود را برای انسان نمی‌‌پذیرد و در مقابل باورمند است که این وجود است که بر ماهیّت تقدّم دارد؛ این برداشت آثاری چند بر این وضعیّت مترتّب می‌سازد.

 مفهوم عبارت «تقدّم وجود بر ماهیّت» بدین شرح است: چیستی آدمی نتیجة انتخاب‌‌های او است، نه بالعکس. ماهیّت سرنوشت نیست. شما همان چیزی که از خود می‌‌سازید هستید (فلین، 1394: 23). از نگاه مکتب اگزیستانسیالیسم، بشر ابتدا وجود می‌‌یابد، در جهان سر بَر می‌‌کشد و سپس خود را می‌‌شناسد؛ یعنی تعریفی از خود به دست می‌‌دهد (سارتر، 1389: 28). به همین دلیل، انسانْ حاصل جمعِ انتخاب‌‌های خویش است؛ یعنی آن چیزی است که خود از خویش می‌‌سازد و بنیان می‌‌کند. طرح و الگویی از پیش تعیین‌‌شده در سرشت وی نهاده نشده است. بنابراین، انسان آفرینندة خویش است. در اینجا بزرگ‌‌ترین امتیاز به انسان داده شده است و آن صفت آفریدگاری انسان است. با عنایت به این موضوع می‌‌توان گفت که از میان همة مکاتب فلسفی دنیا، در اگزیستانسیالیسم است که بزرگ‌ترین رسالت و بزرگ‌‌ترین ستایش نثار انسان می‌‌شود (شریعتی، 1389: 23-24). اینکه انسان خالقِ خود است، اندیشه‌‌ای پُر بها به شمار می‌‌آید که سارتر از آن طریق انسان را تا مقام الوهیّت ترفیع می‌‌دهد. از این رو، بشر همان است که خود می‌‌سازد. درون‌مایة این مفهوم نکته‌ای ظریف را در خود جای داده است. سارتر با کنار نهادن تمام پیش‌فرض‌های موجود، چنین اصلی را مطرح می‌کند. بدین‌‌سان، هرگونه شکل‌گرفتگیِ ماهیّت انسان به دست واجب‌الوجود را انکار می‌‌کند و بر این پندار پای می‌فشارد که هیچ مقامِ فراسویی و فرازمینی در اثرگذاری بر ماهیّت آدمی نقشی نداشته است. البته نباید پنداشت که سارتر تمام همّ خویش را به انکار وجودِ واجب‌الوجود اختصاص می‌دهد. او به صراحت اعلام می‌کند: «به فرضِ بودن واجب‌الوجود نیز کار دگرگون نمی‌شود؛ زیرا مسئلة اساسی بودن واجب‌الوجود نیست، بلکه مهم‌تر آن است که بشر باید خود شخصاً خویشتن را بازیابد» (سارتر، 1389: 80).

2-2. آزادی

اصلی‌‌ترین اثر ایدة «تقدّم وجود بر ماهیّت» آزادی انسان است. به واسطة این اصل است که در می‌‌یابیم انسان از قبل ماهیّت و سرنوشتی ندارد، بلکه او آزاد است - برخلاف سایر موجوداتِ داخل در هستی - و به واسطة این آزادی، هویّت‌‌سازِ خویش می‌‌شود. همانطور که پیش‌‌تر بیان شد، مفهومِ آزادی در مکتب اگزیستانسیالیسم به غایت خود می‌‌رسد و ژان‌‌پل سارتر وجود آزادی را در انسان، تا حدّ اعلای آن، متصوّر می‌‌شود. کاربست این عبارت که «انسان محکوم به آزادی است» نشان از اهمیّت این موضوع در مکتب اگزیستانسیالیسم و جایگاه برجستة آن در اندیشة سارتر دارد. سارتر نشان می‌دهد که اگر انسان حقیقتاً مختار نبود، نمی‌توانست بهانه بیاورد که مختار نیست (وارنوک، 1395: 61). با وجود این، سارتر هرگز تعریفی ثابت از آزادی به دست نمی‌‌دهد؛ شاید بدین دلیل که او آزادی را مطلق می‌‌داند و اطلاق تعریف‌‌بردار نیست. بنابراین، هرکس تحت شرایط خاصّ خود باید آزادی خود را تعریف کند. از طرفی، تعریف آزادی به تحدید و مشخّص نمودن ماهیّت انسان منجر می‌‌شود و سارتر این را نمی‌‌خواهد (امیری، 1386: 305).

باید اذعان داشت که میان مفهوم آزادی و آثار آن پیوندی ناگسستنی برقرار است. وانهادگی انسان - بدین معنا که سرنوشت انسان به خودش واگذار شده - جایگاه عظیمی را در این دستگاه فکری به خود اختصاص داده است که بی‌شک از تبعات آزادی وی به شمار می‌‌آید. آگاهی بر آزادی خویش و در دست داشتن سرنوشت خود با گزینش‌های مداوم امری هراس‌آفرین است. بدین دلیل بیان می‌کنند: «آزادی (در معنای فلسفی) موهبتی نیست؛ مصیبتی است» (رحیمی، 1394: 36).

امّا در هر صورت، اگزیستانسیالیسم یک فلسفة آزادی است، حتّی اگر متفکّران این مکتب در مورد معنای دقیق این اصطلاحِ پایه با یکدیگر هم‌‌داستان نباشند (فلین، 1394: 61). سارتر به نحو شگفت‌آوری انسان را آزاد می‌پندارد. در نظر وی بشر نمی‌تواند در مواقعی آزاد باشد و در مواقعی دیگر بَرده. او یا همواره تماماً آزاد است یا اصلاً آزاد نیست (سارتر، 1394: 617). سارتر به تمام عواملی که هریک به نحوی بر زندگی انسان اثر می‌نهند و ممکن است آزادی ارادة وی را محدود کنند بی‌اعتنا است. در اندیشة او، شرایط محیطی و اجتماعی، ژنتیک و خصوصیّات ارثی، تاریخ فردی و اجتماعی و مسائلی از این دست نمی‌توانند ذرّه‌ای از آزادی فرد را در تنگنا قرار دهند؛ زیرا این انسان است که با برخورداری از عنصر شگرفی به ‌نام آزادی، توان چیرگی بر تمام این محدودیّت‌ها را دارد. برای مثال، در خصوص تاریخ فردی و سابقة زیست آدمی که بی‌درنگ بر تمام زندگی آدمی اثر خواهند نهاد می‌گوید: «راست است، گذشته‌ها را نمی‌توان نابود ساخت، ولی بسته به اینکه به آنها ببالیم یا از آنها شرم‌زده باشیم می‌توان آنها را تغییر داد» (رحیمی، 1394: 32). تکیه بر تغییر در این سخن، نشان از باورمندی به آزادی انسان است که با استفاده از آن می‌تواند برگزیند و دگرگون سازد. با پیگیری این روند است که فرد می‌تواند از «بودن» به «شدن» گذر کند؛ بدین معنی که با برگزیدن به شکل‌دهی هویّت خویش همّت کند. انسانِ اصیل بر آزادی خویش واقف می‌‌شود و با پذیرش آن دست به انتخاب می‌‌زند تا از این راه به ساختن خویش بپردازد.

2-3. مسئولیّت

بر بنیاد آنچه نوشته آمد دریافتیم که انسان از آزادی بسیطی بهره‌‌مند شده است. به واسطة وجود آزادی در آدمی، برای وی امکان انتخاب و برگزیدن فراهم شده است. به دیگر سخن، آزادی انسان را به ورطة عمل کشانیده است تا با توسّل به آن دست به گزینش زند و ماهیّت خود را خلق کند. در این حالت شاید چنین پرسشی مطرح شود که آیا اگر آزادی مطلق باشد، پس هر عملی از جمله قتل مجاز خواهد بود؟! سارتر خود متوجّه این تالی فاسد شده بود، از این رو برای توجیه آن، از واژة «مسئولیّت» مدد جست (امیری، 1386: 305). در نظر سارتر، انسان به واسطة آزادی‌‌ای که از آن برخوردار است باید تمامیِ مسئولیّت انتخاب‌‌های خود را بر عهده گیرد و چنین حقّی برای او متصوّر نیست که مسئولیّت رفتارهای خویش را به مشیّت الهی، شرایط محیطی، تقدیر، جبر، ترس و ... انتساب دهد. از کسی پذیرفته نیست که بگوید اگر اجتماع فلان‌گونه بود، من چنین و چنان می‌‌بودم (رحیمی، 1394: 94). مفهوم این مسئولیّت همچون دیگر مبانی اگزیستانسیالیسم (آزادی و تقدّم وجود بر ماهیّت) از چنان ارجمندی والایی برخوردار است که سارتر آن را به غایت خود می‌رساند و اعلام می‌دارد که «انسان مسئول خویش و همه است» (کاپلستون، 1392: 435). مسئولیّت‌پذیری و عدم شانه خالی کردن از زیر بارِ سنگین آن، چنان برای سارتر مهم و اساسی تلقّی می‌شود که دایرة آن را به شکلی حیرت‌آور بسط می‌دهد و اعلام می‌کند که «عمل نکردن نوعی انتخاب است». از طرفی سارتر، آزادی فرد را در رابطة مستقیم با آزادی دیگران می‌پندارد؛ بدین معنا که شرط ارزشمندی آزادی در نزد خویش را احترام به آزادی دیگری می‌داند. از این رو، بیان می‌دارد که من مجبورم در عین حال که خواستار آزادیِ خود هستم، آزادی دیگران را نیز بخواهم. هیچ‌کس نمی‌تواند آزادی خود را هدف خویش سازد، مگر اینکه آزادیِ دیگران را نیز به ‌همان گونه هدف خود قرار دهد. با طرح مبانیِ «تقدّم وجود بر ماهیّت» و «آزادی»، دیگر محملی برای گریز انسان از آن و کاستن از میزان مسئولیّت خویش باقی نمی‌‌ماند. وانهادگی فرد در این نقطه بیش از پیش به چشم می‌‌آید و شاید حجم مسئولیّت موجود در وهلة نخست برای فرد هراس‌‌انگیز جلوه کند.

2-4. دلهره

با آگاهی آدمی از آزادی خویش و پس از اطّلاع از مسئولیّت انتخاب‌‌های خود، حالتی به او دست می‌‌دهد که از آن تحت عنوان «دلهره»[11] نام برده می‌‌شود. این دلهره‌‌ای است که نه یک آدم بلاتکلیف، بلکه یک آدم مسئول دارد. دلهره و اضطراب لازمة مسئولیّت است: کسی که بار سنگین رسالت حسّاسی مانند ساختنِ انسان بودنِ خود، آیندة خود و حتّی آیندة دیگران را بر عهده دارد و فقط خودش مسئول خوب و بد، انحراف و عدم انحراف خویش است دلهره دارد.

کلمة angoisse که در انگلیسی معادل آن anguish گفته شده است به کلّی از آنچه anxiety می‌‌گویند و موضوع و متعلّق بحث روان‌‌شناسی است جداست و این دو لفظ معنای کاملاً متفاوتی دارند؛ زیرا angoisse یا ترس‌آگاهیْ حیرت و هیبت است و مقدّمة اُنس و شناسایی است، حال آنکه anxiety قَلَل و اضطراب است و مقدّمة پریشانی و عینِ تفرقه است (اسلامی، 1387: 164). ترس یک احساس منفی ناشی از ناتوانی است، امّا دلهره از نظر اگزیستانسیالیست‌‌ها اتّفاقاً لحظة آگاهی و انتخاب است (رضوی، 1387: 324). ترس‌آگاهی علاوه بر تفاوتش با پریشانی و اضطراب، تفاوتی بنیادین نیز با مفهوم ترس دارد؛ زیرا ترس در لحظه‌ای عارض می‌شود که فرد دچار دلشورة لطمه و یا نابودی می‌‌شود و پرهیزی ارادی یا ناارادی از ارتکاب و عمل در وی ایجاد می‌شود. در مقابل، ترس‌آگاهی لحظه‌ای است که فرد در آستانة گزینش و انتخاب و کُنشگری است و آگاه بر این امر که مسئولیّت کردارهایش را جز وی کسی متقبّل نمی‌شود. ترس‌آگاهی با اختیار و آزادی وابستگی دارد و سرگیجه و حیرت وجدان در قبال این کنم یا آن کنم‌‌های خود است (ورنو، 1392: 125). بر این اساس، صحیح نمی‌نماید اگر بیان بداریم که مسئولیّت‌پذیری فرد و ترس‌آگاهی ناشی از آن به انزوا و اجتناب از عمل کشیده خواهد شد؛ زیرا این ترس‌آگاهی جنبة مثبت دارد و با عمل ارتباطی مستقیم و دوسویه دارد. سارتر بر این نکته کاملاً اشراف دارد و بیان می‌‌دارد: این دلهره حجابی نیست که ما را از عمل و اقدام جدا کند، بلکه جزئی از خودِ عمل است (سارتر، 1389: 38). در نمایش‌‌نامة دست‌‌های آلوده، سارتر جمله‌‌ای را با این مضمون نگاشته است که حکایت از توجّه ویژة او بدین مفهوم دارد: «آزاد بودن عجیب است، دلهره می‌‌آورد» (سارتر، 1392: 14). با این اوصاف، آزادی، مسئولیّت و دلهره سه انگارة اصلی اگزیستانسیالیسم هستند؛ این انگاره‌‌ها در پیوندی مشترک و تنگاتنگ، حالات و وضعیّت آدمی را در حین ارتکابِ عمل وصف می‌‌کنند.

2-5. فردیّت

یکی از ارکان فلسفة اگزیستانسیالیسم، که مبنایی محوری در این مکتب به شمار می‌آید، فردیّت است، به نحوی که اصالت فرد در رابطه‌ای تنگاتنگ، مستقیم و دوسویه با فردیّت و تشخّص قرار دارد. پیش‌‌تر، برای بازگرداندن اصطلاح اگزیستانسیالیسم به فارسی، واژة اصالت وجود را به کار بردیم. اکنون باید دریابیم چه زمانی فرد اصیل[12] محسوب می‌‌شود و به واقع در حالت اصالتِ وجودش قرار دارد. فردیّت معیاری است که در کنار شاخص‌‌های مطرح‌‌شدة دیگر قرار می‌‌گیرد. به کوتاه سخن، حفظِ تشخّص این امکان را به دست انسان می‌دهد که همواره آزاد، مسئول و آگاه به حیات خود ادامه دهد.

نخستین گام برای استواری اصالت در خویش آزادانه عمل کردن و آگاهی بر مسئولیّت رفتارهای ارتکابی و پذیرش آن است. امّا این تفرّد، علاوه بر به کار بستن آزادی و پذیرش مسئولیّت و دلهرة حاصل از آن، در چه شکل دیگری رخ می‌‌نماید؟ باید گفت زمانی شخص اصالت وجود خود را حفظ می‌‌کند که تمامی اعمال و انتخاب‌‌های وی حاصل اندیشه و عقاید او باشند، نه اینکه به واسطة چارچوب‌‌های مفروض و پیشینی، مجبور به انتخاب آنها شده باشد. اینکه فرد صرفاً بلندگوی افکار و عقاید دیگران نباشد و در آنچه می‌‌گوید تفکّر و تأمّل کند و نتیجه‌‌ای مطابق با اندیشه‌‌اش به دست آورد و به کار بندد نشان از حفظ فردیّت و اصیل زیستن دارد. وانگهی، برخی مخالفان تفسیری نادقیق از این اصطلاح داشته‌اند و آن را محصور کردن آدمی در تنهایی خود و عدم امکان همبستگی با دیگران دانسته‌اند (رحیمی، 1389: 29). آنچه در مکتب اگزیستانسیالیسم تحت عنوان فردیّت مطرح می‌‌شود انحرافی به سمت گوشه‌‌گیری و خلوت‌‌گزینی نیست، بلکه اتّفاقاً در جهتِ پیشبرد اهداف والای اجتماعی و نکشانیده شدن افراد به ابتذال است. اینکه فرد در حضور جمع اندیشه و عقاید خویش را نبازد و در تودة مردم مضمحل نشود و «من بودن» خویش را حفظ کند هیچ نشانی از شعائرگرایی نمی‌‌نمایاند. تن در دادن به نقش انسان کلّی(کلیّت‌یافته)، یعنی سراپا جزئی از گروه بودن و رضایت دادن به این نقش، به معنای زیستن به گونة نااصیل است. با بررسی اندیشه‌‌های سارتر و پی‌‌گیری نوشته‌ها و سیر افکار او، به ویژه در حوزة سیاست، شفافیّت این مطلب بیش از پیش هویدا خواهد شد.[13]

3. آثار مکتب اگزیستانسیالیسم بر حقوق کیفری

3-1. نقش خواست‌‌های اگزیستانسیالیستی بر جرم‌انگاری و جرم‌زدایی

پس از بررسی مفهوم و مبانی مکتب اگزیستانسیالیسم و شناخت زوایای آن، نوبت به بنا نمودن ساختمان کیفری بر اساس تئوری‌‌های این مکتب می‌‌رسد. در نخستین گام، خواست‌‌های مکتب اگزیستانسیالیسم را در قلمرو جرم‌‌انگاری و جرم‌زدایی بررسی می‌‌کنیم. در این بخش محرز خواهد شد که چرا از نظر تئوری‌‌ اگزیستانسیالیسم رفتاری باید مجرمانه شناخته شود و چرا بر اساس اندیشة اگزیستانسیالیستی باید از برخی رفتارها جرم‌زدایی شود. با این توضیحات، رویکرد مکتب اگزیستانسیالیسم را به ترتیب در قبال جرم‌‌انگاری و جرم‌‌زدایی بررسی می‌‌کنیم و می‌نمایانیم که اگر اندیشة اگزیستانسیالیسم بر حقوق کیفری داخل شود، چه آثاری می‌‌تواند داشته باشد.

3-1-1.  آثار اگزیستانسیالیسم بر جرم‌انگاری

اگزیستانسیالیسم همچون سایر دستگاه‌‌های فلسفی، که مؤلّفه‌‌هایی را پرورانیده‌‌اند و بر اساس آنها نظریّات‌‌شان را طرح‌ریزی می‌‌کنند و شکل می‌دهند، مبانی مهمّی را داراست که دخیل نمودن‌‌شان در حقوق کیفری با آثاری همراه خواهد شد. قدم ابتدایی در طرح‌‌ریزی ساختار کیفری اگزیستانسیالیسم شناخت مجموعه رفتارهایی است که مطابق این اندیشة فلسفی، ارتکاب‌‌شان نه تنها مجاز نیست، بلکه لازم است که با واکنش کیفری همراه باشد. از جمله مبانی مکتب اگزیستانسیالیسم، که سارتر تمام تحلیل‌‌های خود را بر پایة این اصل انجام داد، آزادی است. تقریباً می‌‌توان از «آزادی» به عنوان مهم‌‌ترین مبنای مکتب اگزیستانسیالیسم نام برد. با به کارگیری این انگاره در مباحث کیفری، دست به تحلیل رویکرد جرم‌‌انگارانه خواهیم زد.

 به عقیدة سارتر، اختیار به ساختار لنفسه تعلّق دارد. به این معنی، انسان «محکوم است» که آزاد باشد. ما نمی‌‌توانیم آزاد بودن یا نبودن را انتخاب کنیم؛ ما صرفاً از آن رو که خود آگاهی هستیم آزادیم (کاپلستون، 1392: 425). با طرح این موضوع، می‌نمایاند که اندیشة اگزیستانسیالیسم در حقوق کیفری باید بر پایة آزاد دانستن انسان پایه‌‌گذاری شود و اصل را بر عدم تحدید آزادی‌‌های آدمی قرار دهد. نه تنها در اگزیستانسیالیسم، بلکه در این شاخه از دانش حقوق نیز، آزادی نقشی مهم دارد. در حقوق کیفری، بحث از آزادی و ملاک محدودیّت آن - اگر نگوییم اصلی‌‌ترین - یکی از مباحث اصلی و بنیادین است (هارت، 1389: 14).

                پس اصل را باید بر آزادی انسان قرار داد و با این پیش‌فرض گام به جلو نهاد. اکنون شاید این پرسش در ذهن شکل بگیرد که چگونه می‌‌توان تئوری جرم‌انگاری را، که در مضیّق‌‌ترین حالت ممکن‌‌اش تحدید آزادی‌‌های انسان را به همراه دارد، با مهم‌ترین مبنای مکتب اگزیستانسیالیسم، یعنی آزادی، تجمیع کرد؟ وانگهی، مهم‌‌ترین پرسش در مورد جرم‌انگاری چرایی و ضرورت وجودی آن است و اینکه چرا یک رفتار خاص جرم‌انگاری شده است (فلاحی، 1393: 467). بی‌گمان، پاسخ‌دهی به پرسشی چنین بنیادین آسان نخواهد بود؛ زیرا بسته به زاویة نگاه و مبنای باورمندی، پاسخ‌‌ها متفاوت خواهند بود؛ خصوصاً اینکه هر مکتب فلسفی یا جنبش حقوقی، بر اساس باورهای خویش این تعاریف را ارائه می‌‌کند. از این جهت، باید در ابتدا به تعریف اصطلاح جرم‌انگاری پرداخت تا مفهوم و معنای آن مشخّص شود.

                جرم‌انگاری فرآیندی است که به وسیلة آن رفتارهای مجرمانة جدیدی به موجب قانون تعریف و مشمول قانون کیفری و مجازات می‌شوند (میرکمالی، 1396: 392). در یک تعریف موجز می‌توان جرم‌انگاری را «اتّصاف عمل به وصف جزایی در قالب قوانین جزایی» دانست (فلاحی، 1393: 39). در فرآیند جرم‌انگاری، رفتارهای جدیدی مشمول قانون جزا می‌شوند که ثمرة آن اضافه شدن یک عنوان به عناوین کیفری موجود است (مقدسی و یزدانی، 1397: 33). تأکید اغلب اندیشمندان در تعریف جرم‌انگاری و تمییز دادن جرم از سایر رفتارهای ممنوعه به ضمانت اجرای آن که همراه با کیفر است بازمی‌گردد. از این رو، هر رفتار مجرمانه‌‌ای پیوندی پیوسته با مجازات دارد؛ هرچند که این کیفر متعادل و خفیف‌ترین گونه باشد.

با توضیح مفهوم جرم‌انگاری، این نکته نیز هویدا می‌‌شود که «جرم‌انگاری شدیدترین حالتِ دخالت در حقوق و آزادی‌‌های فردی است» (فلاحی، 1393: 25)؛ زیرا ضمانت اجراهای کیفری‌ای که به موجب نقض قانون اعمال می‌شوند غالباً آزادی فرد را نشان می‌گیرند و همراه با خصوصیّت رنج‌آوری هستند.

پرسش پیشین دوباره مطرح می‌‌شود: چگونه و طبق چه شرایطی می‌‌توان جرم‌انگاری را که شدیدترین حالت دخالت در آزادی آدمی است با اصلی‌‌ترین مبنای مکتب اگزیستانسیالیسم پیوند داد؟ آیا اصلاً مفهوم جرم‌انگاری که تحدیدکنندة آزادی است در فلسفة اگزیستانسیالیسم - که غایت آزادی را برای انسان متصوّر شده است - و در ساختمان کیفری این مکتب می‌‌تواند جایگاهی داشته باشد؟ آیا اصطلاح «جرم‌انگاری اگزیستانسیالیستی» به عنوان یک ناسازه مطرح نمی‌‌شود و مفهومی متناقض‌‌نما نیست؟ یا در مقابل، آیا در این اندیشه جرم‌انگاری می‌‌تواند جایگاه شاخصی را داشته باشد؟

اساسی‌‌ترین پرسشی که قرار است با یک نظریّة جرم‌انگاری پاسخ داده شود این است: به خاطر چه رفتاری می‌‌توان اشخاص را موضوع مجازات دولتی قرار داد؟ (هوساک، 1390: 134). با این وصف، باید آشکار شود چه رفتارهایی در دستگاه اگزیستانسیالیسم اغماض‌‌ناپذیر شمرده می‌‌شوند و باید ممنوع شناخته شوند. همچنین، بدین جهت که جرم‌انگاری برای پاسداشت حقوق بنیادین انسان است (فلاحی، 1393: 149)، باید مجموعه ارزش‌‌هایی را که تحت حمایت اگزیستانسیالیسم هستند و اصولی را که در این مکتب جایگاه بارزی را به خود اختصاص داده‌‌اند شناسایی کرد و هرگونه تهدید علیه آنها را جرم‌انگاری کرد. افزون بر این، باید با مشخّص کردن این اصول، فرارَوی از مرزهای آنها را در قلمرو جرم‌انگاری جایز ندانیم.

نظر به اینکه اصل را بر آزادی انسان قرار دادیم، هر فرد مستحقّ آن است که مورد مجازات قرار نگیرد، مگر به خاطر رفتارهایی که دخالت کیفری در آنها توجیه شده باشد (فلاحی، 1393: 146). به همین خاطر، پرسش بنیادینِ یک نظریّة جرم‌انگاری باید این باشد که چگونه و در چه وضعیّت‌هایی دولت در کیفردهی اشخاص موجّه است؟ (Husak, 2008: 187).

ژان پل سارتر تنها توصیة اگزیستانسیالیسم را توصیه به آزادی می‌‌داند. از این رو، یگانه اصلی که باید مورد حمایت حقوق کیفری قرار گیرد آزادی است. اگر رفتاری موضوع جرم‌انگاری واقع می‌‌شود، برای حمایت از آزادی انسان است و مجرمانه دانستن یک رفتار بدان دلیل است که با ارتکابش آزادی آدمی خدشه‌دار یا سلب می‌‌شود. بدین‌‌سان، هر رفتاری که سالب آزادی انسان باشد نیازمند مجرمانه قلمداد شدن است. این موضع با اهداف و رسالت حقوق کیفری مدرن همخوانی دارد و اینها در یک راستا هستند. برخی هدف حقوق کیفری را حمایت از حقوق و آزادی‌های فردی در مقابل تعدیّات دولت و دیگر افراد می‌‌دانند. بر این اساس، حقوق و آزادی‌‌های آن افرادی که می‌خواهند از آزادی خود در جهت تعدّی علیه آزادی دیگران استفاده کنند باید محدود شوند (فلاحی، 1393: 82). اگرچه اگزیستانسیالیسم بیش از هر مکتب فلسفی دیگری آزادی انسان را مورد توجّه قرار داده است و سارتر پهنای آزادی را در انسان به مرزی می‌‌رساند که در نتیجه جایگاه او را تا مقام الوهیّت ارتقاء می‌‌دهد، این به معنای تجویز انجام هر رفتاری نیست. این اندیشه صادرکنندة جواز ارتکاب رفتارهای سالب آزادی نیست. سارتر در این خصوص بیان می‌‌دارد: «من بارها نوشته‌‌ام و در سخنرانی‌‌های خود گفته‌‌ام انسان نباید محدود باشد، امّا هرگز این عقیده را نداشته‌‌ام که یک فرد نادان و خشمگین، به نام آزادی، دست به جنایت هولناک بزند» (سارتر، بی‌‌تا: 115). به محض ایجاد خدشه بر آزادی، بحث از ضمانت اجرای کیفری پیش کشانده می‌شود.

بنابراین می‌‌توان چنین بیان کرد که در اندیشة اگزیستانسیالیستی هرگاه رفتاری آزادی را مورد تهدید قرار داد و ارتکابش سبب سلب آزادی باشد، باید رفتار مجرمانه قلمداد شود و نسبت به جرم‌انگاری آن اقدام شود. اصل بر این است که نباید جرم‌انگاری کرد، مگر اینکه ضرورت داشته باشد (فلاحی، 1393: 93). این ضرورت در اندیشة اگزیستانسیالیستی آنگاه که آزادی یک شهروند در معرض خطر باشد مطرح می‌‌شود. در روند جرم‌انگاری از سوی قانونگذار، باید اصل آزادی انسان در نظر گرفته شود و جرم‌انگاری استثنائی بر این اصل باشد (شمعی، 1394: 131). از آنجا که مبنا را آزادی لحاظ نمودیم، رفتارهای آدمی آزادانه به‌ شمار می‌آیند و دلیلی برای ایجاد محدودیّت در ارتکاب‌‌شان وجود ندارد، مگر آنکه به واسطة تداخل اراده، که غالباً با تعرّض به آزادی دیگری همراه است، بخشی از رفتارها جرم‌انگاری شوند.

اگزیستانسیالیسم با آزاد دانستن انسان، انواع رفتارهای ارتکابی وی را هم کاملاً آزادانه به شمار می‌‌آورد و از نظر این مکتب، نمی‌‌توان مرزی را برای صحیح یا ناصحیح بودن یک رفتار در نظر گرفت؛ یگانه ارزش درخشانی که با آن می‌‌توان اصالت رفتار را سنجید آزادی است. از این رو، امکان ممنوعیّت رفتارها تنها در صورتی است که به آزادی‌‌های دیگر افراد خدشه وارد سازند و آنها را در معرض زوال قرار دهند؛ زیرا اصل بر آزادی است و این ارزش که جایگاه والایی را در مکتب اگزیستانسیالیسم داراست نباید به بهانه‌‌های مختلف مورد تحدید قرار گیرد. به تعبیر سارتر «ما آزادی را برای آزادی می‌‌خواهیم» (سارتر، 1389: 70). پس معیار محدودکردن آزادی خودِ آزادی است و آزادی باید تنها برای خودِ آزادی محدود شود (شمعی، 1394: 136). چنین تفکّری که اکثر رفتارهای ارتکابی را مجاز می‌‌شمارد و تنها برخی از رفتارهایی را که سالب آزادی‌‌اند ممنوع و مجرمانه به حساب می‌‌آورد اندیشه‌‌ای مترقّی و شایسته است؛ می‌‌توان جرم‌انگاری اگزیستانسیالیستی را بر این منوال انجام داد و به پیش برد.

بدین‌‌سان، مطابق اندیشة اگزیستانسیالیسم، رفتاری نظیر قتل عمد به دلیل سلب آزادی دیگری باید مجرمانه تلقّی شود. به نظر سارتر، اگر کسانی پیدا شوند که آزادی فردی و اجتماعی را در کُشتن و نابود کردن و مرتکب شدن جنایات هولناک بدانند، اشتباه کرده‌‌اند و قانون اجتماعْ چنین افکار نالایق و خام را محکوم می‌داند (سارتر، بی‌تا: 115). آنگاه که فردی ارزش گران‌مایة آزادی را چیزی بی‌بها می‌پندارد و صرفاً آزادی خود و گسترة آن را از نظر می‌گذراند و به موجب ناچیز شمردن آزادی دیگری در صدد تعرّض به آن برمی‌آید، حقوق کیفری باید دخالت کند و با توسّل به ضمانت اجرای کیفری به ممانعت از رفتار ارتکابی وی برخیزد. با این توضیحات، خواست اگزیستانسیالیسم توضیح داده شد. بر این اساس، روشن شد که در نگاه اگزیستانسیالیستی به موضوع جرم‌انگاری، ارزش اساسی این مکتب، یعنی آزادی، باید مورد حمایت کیفری قرار بگیرد و رفتارهای خدشه‌‌‌آور بر آن جرم‌انگاری شوند. خارج از این دایره و بدون نگریستن به تأثیر و میزان زوال آزادی در رفتارهای ارتکابی، هر نوع جرم‌انگاری با مبانی و معیارهای اگزیستانسیالیسم در تعارض قرار خواهد گرفت.

3-1-2.  آثاراگزیستانسیالیسم بر جرم‌‌زدایی

پس از بحث در خصوص نحوة جرم‌انگاری بر پایة اندیشة اگزیستانسیالیسم، اکنون به تحلیل چگونگی جرم‌‌زدایی مطابق با انگاره‌های این اندیشه می‌‌پردازیم. تئوری‌‌های متعدّدی در بحث جرم‌انگاری و جرم‌زدایی دخیل‌‌اند؛ از میان آنها، پدرسالاری و اخلاق‌گرایی مباحث پُردامنه‌ای را در این راستا به خود اختصاص داده‌اند، به نحوی که کمتر مبحثی در زمینة فلسفة حقوق کیفری می‌توان یافت که این دو تئوری را از نظرگاهِ خویش نگذرانده باشد. با مدرن شدن سیستم‌‌های کیفری، چرایی ممنوعیّت رفتارهایی که بر اساس تئوری‌‌های اخلاق‌‌گرایی و پدرسالاری مجرمانه تلقّی شده‌اند بیش از پیش در آماج انتقاد قرار گرفته است‌.

حجم و گسترة قوانین جزایی در دولت‌‌های آزادمنش یکی از چالش‌‌های امروزین حقوق و سیاست است (شمعی، 1394: 19). امروزه، یکی از معیارهایی که با استفاده از آن میزان آزادی‌‌های شهروندان را می‌‌سنجند حجم قوانین کیفری است؛ هر کشوری که قوانین جزایی کم‌‌تری تدوین کرده باشد، به آزادی افراد جامعه بهای دوچندانی داده است. یکی از سازوکارهایی که با آن می‌‌توان محدودیّت‌‌های قانونی ایجادشده برای ارتکاب برخی رفتارها را کنار گذاشت و دامنة آزادی‌‌های مضیّق‌‌شدة افراد را بسیط کرد جرم‌زدایی است. مسئلة جرم‌زدایی از آغاز دهة 1960 میلادی به میان آمده است، امّا نشانه‌‌هایی از آن را می‌‌توان در آرای اندیشمندانی مانند بکاریا، فری و گراماتیکا مشاهده کرد (شمعی، 1394: 81). اگر بخواهیم تعریفی نسبتاً جامع از جرم‌زدایی داشته باشیم، می‌‌توانیم چنین بیان کنیم: جرم‌زدایی عبارت است از عقب‌‌نشینی حقوق کیفری از رهگذر زائل کردن کامل وصف مجرمانه از جرم یا بیرون بردن رفتار از قلمرو قانون جزا و باقی گذاشتن آن در گسترة اقتدار عمومی که مستلزم اِعمال کنترل‌‌های غیرکیفری است (محمودی جانکی، 1387: 321).

روشن است که برخلاف فرآیند پیشین که رفتاری را ممنوع می‌‌کند و بازداشتن از ارتکاب آن را مصوّب می‌‌کند، در این فرآیند از رفتار منع‌‌شده‌ای رفعِ ممنوعیّت می‌‌شود؛ یعنی آن ممنوعیّت قانونی‌ای که به واسطة ضمانت اجرای منحصر به‌فردش در زمرة قوانین جزایی گنجانده شده بود. وانگهی، پس از روشن ساختن مفهوم جرم‌زدایی، نوبت آن است تا دلایلی را که اگزیستانسیالیسم بر پایة آنها جرم‌زدایی را جایز می‌داند برشماریم.

اگر جرم‌زدایی را به منزلة یک تغییر در نظر بگیریم، گام نخست در مسیر اجراء درک ضرورت این تغییر و دلایل آن است (محمودی جانکی، 1387: 337). از این رو، باید آشکار سازیم چه معیار مشخّصی در مکتب اگزیستانسیالیسم موجود است که بر طبق آن بتوان رویکرد جرم‌زدایی را در این مکتب از سایر نظریّات و تئوری‌‌های موجود در این زمینه تمیز داد.

مسئلة جرم‌زدایی ابتدا با هدف تورّم‌زدایی کیفری - کاستن از تعداد عناوین مجرمانه - مطرح شده است (وروایی و دیگران، 1393: 40). یکی از عوامل اصلی‌‌ای (شاید جدّی‌‌ترین عامل) که در پذیرش راهبرد جرم‌زدایی نقشی جدّی داشته است تورّم قوانین کیفری و افزایش فزایندة عناوین مجرمانه ذکر شده است، چنانکه این عامل موجب انسداد در فعّالیّت روان نظام‌های قضایی بوده است (محمودی جانکی، 1387: 328).

لازم به توضیح است که دلایلی همچون تورّم قوانین کیفری، سیّال نبودن چرخة فعّالیّت‌‌های دستگاه قضایی، عدم توان برخورد با کلّیّة رفتارهای مجرمانه، تحمیل هزینه‌‌های گزاف به دولت و عدم توجّه به سودمندی در جرم‌انگاریِ برخی از جرایم از جمله مواردی‌ هستند که در تشریح دلایل توجیه جرم‌زدایی بیان می‌‌شوند. امّا تمام این موارد در رویکرد اگزیستانسیالیسم در قبال جرم‌‌زدایی نقشی کلیدی و مهم ندارند؛ زیرا در نگرش اگزیستانسیالیستی، عامل اصلی برای جرم‌زدایی از جرایم تداخل ممنوعیّت‌‌ها با حوزة آزادی‌‌های فردی است، نه وجود مشکلات و فرآیندهای فرساینده برای دستگاه قضایی. از این رو، در رویکرد جرم‌زدایانة اگزیستانسیالیستی، عدم دخالت در آزادی‌‌های فردی به عنوان اصلی‌‌ترین دغدغه مطرح شده است.

همانطور که پیش‌‌تر بیان شد، کلیدی‌‌ترین ارزش موجود در مکتب اگزیستانسیالیسم آزادی است. بر مبنای این اصل اساسی، از رفتارهایی که بدون داشتن دلایل متقن از ارتکاب‌شان ممانعت کیفری شده است و بدین‌‌سان آزادی شهروندان را با خدشه روبرو ساخته‌‌اند باید جرم‌‌زدایی شود.

3-1-2-1. رویکرد اگزیستانسیالیسم در قبال اخلاق‌‌گرایی قانونی

هر جریان فلسفی‌ای که در طول تاریخ به میان آمده و دستگاهی فکری را بنا نهاده است مفاهیمی اخلاقی را مطابق با معیارهای خویش پرورانده است. برخی از این مکاتب عقایدشان را با لحن و کلامی تحمیلی به مخاطب عرضه داشته‌‌اند و برخی دیگر آنچه را که مطرح نموده‌اند کاملاً نسبی پنداشته‌اند. گاه از ژرفای برخی از این نظریّات، ایدئولوژی‌های خاصّی نیز که تجویز عقیده را در بطن خود باروَر ساخته‌اند پدیدار شده‌‌اند. یکی از مهم‌ترین موضوعات حقوق ارتباطی است که این علم با اخلاق دارد. رویارویی اخلاق و حقوق همانند ورطة خطرناکی است که امکان دارد نظام حقوقی نتواند به سلامت از آن خارج شود (شمعی، 1394: 98). برای نشان دادن مواضع اگزیستانسیالیسم در قبال اخلاق و اخلاق‌گرایی قانونی باید در نخستین گام به بررسی جایگاه اخلاق در اندیشة اگزیستانسیالیسم بپردازیم.

سارتر نظام‌مندترین اگزیستانسیالیست است، امّا حتّی وی نیز هیچ‌گونه نظریّة اخلاقی به معنای واقعی کلمه ندارد (وارنوک، 1395: 13).[14] آنچه اخلاق جاری در اگزیستانسیالیسم را - جدا از نوع مفاهیم - از اخلاقیّات رایج در دیگر مکاتب فلسفی تمییز می‌دهد این است که این جریان فلسفی در اخلاق پیشنهادی خود هیچ اخلاق مدوّنی ندارد. به دیگر سخن، اینکه بپنداریم اگزیستانسیالیسم چارچوب‌هایی را در قلمرو اخلاق لحاظ می‌کند و به عنوان مرام‌نامه به مخاطب عرضه می‌دهد تصوّری بی‌راه است؛ زیرا دست به تحمیل و تبلیغ اصول و معیارهای از پیش ‌‌تعیین‌‌شدة خاصّی نمی‌زند. سارتر می‌پنداشت هریک از ما باید اخلاقیّات خاصّ خودمان را پدید آوریم و بدون استعانت از اصول یا قواعد اخلاقی، تصمیمات خاصّ خودمان را اختیار کنیم (وارنوک، 1395: 54). به این دلیل سارتر، آنجا که به تشریح فقد واجب‌الوجود می‌پردازد، خصمانه و با عداوت بدین موضوع نظر نمی‌اندازد، بلکه این وضعیّت را موضع‌گیری‌ای می‌داند که حتّی در صورت دگرگونی، تأثیری بر فلسفة وی نخواهد گذاشت. بشر باید خود شخصاً خویشتن را بازیابد و یقین کند که هیچ ‌چیز نمی‌تواند او را از خود رهایی دهد، حتّی اگر دلیلی بیاید که بودن واجب‌الوجود را برای او ثابت کند (سارتر، 1389: 80). از این جهت، اگزیستانسیالیسم در تقابل با جریان‌هایی که گفتمان تحمیل و تجویز را در مرام فکری خویش ملحوظ داشته‌اند قرار می‌گیرد. سارتر آشکارا نظریّة خود را با نظریّة کانت مقایسه می‌کند، ولی کانت را بدین دلیل که فرض می‌کرد می‌توان اخلاقیّاتی کاملاً صوری را با توسّل به اصول کلّی یا جهان‌گستر بنیان گذاشت به بادِ انتقاد می‌گیرد (وارنوک، 1395: 82). تلاش سارتر بر این بود که در حوزة اخلاق، یگانه توصیة اخلاقی را توصیه به آزادی قرار دهد. از این رو در اندیشة اگزیستانسیالیسم هیچ‌گونه مطلق‌گرایی‌‌ای بر تابیده نمی‌شود. از این جهت، سارتر اعلام می‌کند: «ارزش» چیزی نیست جز معنایی که انسان برای آن بر می‌گزیند (سارتر، 1389: 76).

 سارتر با طرح «نسبیّت ارزش‌ها» و «تساوی ارزش‌ها» نه تنها به ارزش دوچندان آزادی در فلسفة خود تأکید می‌کند، بلکه در برابر هر نوعی از مطلق‌گرایی به پا می‌خیزد. با مختصر نگاهی به سیر پایه‌گذاری مبانی اگزیستانسیالیسم، مشاهده می‌کنیم که سارتر در ابتدا با طرح مسئلة «تقدّم وجود بر ماهیّت»، دغدغة فقد (یا حذف) واجب‌الوجود را پیش می‌کشاند. سارتر با استناد به سخن داستایفسکی،[15]، بیان می‌دارد که فقد واجب‌الوجود جواز ارتکاب هر رفتاری را صادر می‌کند؛ زیرا دیگر یگانه ارزش مطلقی که راهگشای آدمی باشد نخواهد بود. این موضوع به وضعیّت «نفی ارزش‌ها» ختم خواهد شد. نفی ارزش‌ها بدین معنی است که وقتی برای زندگی فرد هدفی نبود و برای اخلاق نمونه‌ای نبود، در نتیجه آنچه در جهان به نیکی مشهور است پوچ و بی‌معنی می‌شود (رحیمی، 1394: 22). در این وضعیّت، فرد قالب و پیش‌فرض تقدیس‌‌شده‌ای را که برای روشنی راه خویش بر آن چنگ بزند نمی‌یابد. شاید این وضع آغاز سرگشتگی آدمی را اعلام نماید. امّا در چنین وضعیّتی بی‌درنگ نمی‌توان سخن از لاادری‌گری و خراباتی‌منشی آدمیان به زبان آورد؛ زیرا سارتر اعلام داشته است که به واسطة آزادی فرد، مسئولیّتی سهمگین بر دوش وی نهاده شده است که او را به تعهّد به خویش و دیگران وا می‌دارد. از این رو، آنچه اصالت هر رفتاری را می‌سنجد چیزی جز آزادی نیست. هیچ رفتاری مهم نیست، بلکه درجة اختیاری که در انجام آن وجود داشته مورد توجّه است (رحیمی، 1394: 43). بنابراین، هر اندیشه‌‌، رفتار یا پیش‌فرضی که ذاتاً برتر محسوب نمی‌شود نسبی تلقّی می‌شود. تمامی رفتارهای افرادْ یکسان پنداشته می‌شوند که هر یک نسبیّت‌یافته به‌ شمار می‌آیند و یگانه عنصر برترساز چیزی جز درجة آزادی نهفته در آن نیست. از مجموع این چیدمان‌های فکری وضعیّتی پدیدار می‌شود که از آن «تساوی ارزش‌ها» سر بر می‌آورد. تساوی ارزش‌ها بدین معنی است که وقتی نتوانیم وجود «نیکی» را در هستی ثابت کنیم، بالطبع وجود «بدی» نیز که مقابل آن قرار دارد ثابت‌‌شدنی نیست. بنابراین، خوبی و بدی با هم مساوی می‌شوند (رحیمی، 1394: 22). از جمله تئوری‌‌های موجود در حقوق کیفری نظریّة اخلاق‌‌گرایی قانونی[16] است. طرفداران این نظریّه بر این باورند که جرم‌انگاری آن دسته از رفتارهای ضدّ اخلاقی که اخلاق متعارف جامعه آنها را برنمی‌تابد ضروری است (رستمی، 1395: 139). بنابراین، در رویکردِ اخلاق‌‌گرایانه، هدف از جرم‌انگاری نه حمایت از حقوق و آزادی‌های فردی، بلکه پاسداشت اصول اخلاقی جامعه است (فلاحی، 1393: 308). اکنون باید دید که آیا اخلاق‌گرایی قانونی در رویکرد کیفری اگزیستانسیالیسم جایگاهی دارد؟ یا بر اساس اندیشة اگزیستانسیالیستی باید از رفتارهایی که تحت عنوان «غیراخلاقی» مجرمانه قلمداد شده‌‌اند جرم‌زدایی شود؟

گفته شد که اگزیستانسیالیسم اخلاق مدوّن، چارچوب‌‌دار و از پیش ‌‌تعیین‌‌شده‌‌ای را برای بشریّت تدوین نکرده است و ارزش اساسی این مکتب آزادی است. اگزیستانسیالیسم با پیش کشیدن مفهوم «نسبیّت ارزش‌‌ها» و به تبع آن «تساوی ارزش‌‌ها»، رفتارهای ارتکابی افراد را از نظر اخلاقی در یک سطح قرار می‌‌دهد و معتقد است که هیچ رفتاری بر رفتار دیگر برتری ندارد. تا زمانی که رفتارهای افراد سالب آزادی دیگران نیستند، هم مجازند و هم مساوی؛ یعنی نمی‌‌توان مجموعه رفتارهایی را به شکل عمومی و چارچوب‌‌دار صواب دانست و رفتارهای دیگری را ناصواب و غیراخلاقی تلقّی کرد.

در نظر سارتر، انسان‌‌ها مختارند که اصولی اخلاقی را برای خویش برگزینند، امّا این امکان وجود ندارد که مجموعه قواعدی را به عنوان اصول اخلاقی برای تمام دوران‌‌ها یکسان دانست و آنها را به عموم مردم ارائه داد. سارتر معتقد است که اگر انسان مختار است، پس پذیرش فرامین الهی به عنوان هنجارهای اخلاقی یا عدم پذیرش آنها بستگی به خود او دارد (کاپلستون، 1392: 434). وقتی سخن از نسبت و تساوی به میان می‌آید، ناخودآگاه هر امر مطلقی به کنار رانده می‌شود و دیگر نمی‌توان برای حمایت و حفظ آن به ابزار کیفری متوسّل شد. از این رو، در اندیشة اگزیستانسیالیسم، تعریف جرم به عنوان رفتاری غیراخلاقی نظری فاقد دقّت و صراحت به حساب می‌آید.

نقد دیگری که بر تئوری اخلاق‌‌گرایی وارد است ابهام در معیارهای سنجش یک رفتار است. به دیگر سخن، بر چه مبنایی می‌‌توان رفتارهایی را اخلاقی و یا غیراخلاقی دانست؟ در اندیشة اگزیستانسیالیسم، اخلاقیّات از پیش پرداخته نشده‌‌اند، بلکه در هر زمان مطابق ارادة افراد پدید می‌آیند. از این جهت، سارتر معتقد است که انتخاب اخلاقی را باید با آفرینش هنری قیاس کرد. او برای تشریح این موضوع مثالی را چنین بیان می‌کند: آیا هرگز به هنرمندی ایراد گرفته‌‌اند که چرا در آفرینش فلان تابلو از قواعد پیشین الهام نگرفته است؟ آیا هرگز از هنرمندی پرسیده‌‌اند که تابلویی که باید بیافریند چیست؟ واضح است که برای ساختن تابلو «نمونة معیّنی» وجود ندارد. همچنین مسلّم است که ارزش هنری عقلی و ماقبل تجربی وجود ندارد، بلکه ارزش‌‌ها پس از خلق اثر هنری در انسجام اثر و در روابطی که میان ارادة آفرینش و نتیجه و حاصل امر وجود دارند نمایان می‌‌شوند. وجه مشترک میان هنر و اخلاق این است که در هر دو مورد ما با آفرینش و ابداع سر و کار داریم. در جهان اخلاق نیز ما نمی‌‌توانیم قبل از عمل دربارة آنچه باید آفریده شود تصمیم بگیریم (سارتر، 1389: 65-66). از این رو، اگزیستانسیالیسم راهی را نمی‌‌گشاید و اشاره به سمت مسیری نمی‌کند تا با ترغیب قدم نهادن در آن، وعدة رستگاری را به افراد داده باشد. به این دلیل است که سارتر تجویزهای قالب‌‌شدة پیشین را مردود می‌داند و معتقد است که مکتب‌های اخلاقی نمی‌توانند به ره‌گشایی و چاره‌یابی بپردازند؛ زیرا این خود فرد است که بایستی راه خود را برگزیند یا به تعبیر دقیق‌تر آن را خلق کند. بر این بنیاد، چون پیش از انتخاب انسان چیزی وجود ندارد و ارزش‌‌ها اموری نسبی و دلخواهی هستند، دولت هیچگاه نمی‌‌تواند در تعریف ارزش و خیر مداخله کند؛ زیرا در این صورت، به ارزش فردیّت و آزادی آسیب رسانده است (قماشی، 1389: 153). ممکن است رفتاری در نزد یک شخص عقوبت‌‌دادنی باشد، امّا در نظر شخصی دیگر مباح و حتّی تحسین‌‌کردنی باشد (عالی‌‌پور، 1383: 121).      

توجّه به ضرورت وجود آزادی در گزینش رفتار ارتکابی دوجانبه است، بدین معنا که رفتار ارتکابی با آگاهی و آزادی و بر اساس اختیار فردی انجام شود و نیز آزادی دیگران هم در این انتخاب مورد توجّه قرار بگیرد. بنابراین، هرگونه تحمیل عقیدة قانونی در ردای اخلاق‌گرایی مردود و نااصیل شناخته می‌شود. نمی‌‌توان یک شخص را بدین دلیل که انجام رفتاری برای او بهتر است یا اینکه او را شادتر می‌‌کند یا چونکه در نظر دیگران انجام چنین رفتاری عاقلانه یا حتّی صحیح است مجبور کرد آن رفتار را انجام دهد یا ترک کند (هارت، 1389: 33).

مطابق با این توضیحات آشکار می‌شود که اگزیستانسیالیسم در نقطة مقابل نظریّة اخلاق‌‌گرایی قانونی قرار می‌‌گیرد. اگزیستانسیالیسم در پی آن است که در نظام تقنینی، «دیگریِ خوب» و «دیگریِ بد» ساخته نشود و از «نفیِ دیگری به استنباط اثباتِ خود» ممانعت کند (نون نوشتن، 1394: 180) تا در نهایت از ظهور پدیدة بنیادگرایی تقنینی جلوگیری شود. این نگاه تا حدّی می‌‌تواند سدّی سیمانی را در مقابل ترویج و تزریق خشونت در بطن قوانین جزایی بنا کند.

۳-۱-۲-۲. رویکرد اگزیستانسیالیسم در قبال پدرسالاری قانونی

در کنار تئوری اخلاق‌‌گرایی قانونی، یکی دیگر از نظریّه‌‌هایی که در عالم حقوق کیفری جایگاه گسترده‌‌ای را به خود اختصاص داده نظریّة پدرسالاری یا قیم‌‌مآبی قانونی[17] است؛ این نظریّه بر این باور پای می‌‌فشارد که سلطه‌‌گری را باید در بطن قوانین تزریق و بر اشخاص تحمیل کرد. این اندیشه که توجیه‌ساز جرم‌انگاری است از جریان‌های تنومند فکری و فلسفی به‌ شمار می‌آید. نظریّة پدرسالاری بر این فرض مبتنی است که برای تحقّق خیر و سعادت افراد جامعه، دولت چون پدری مشفق باید در صورتی که انجام یا ترک عمل در جهت مصلحت و منفعت اعضای جامعه به صورت فردی یا جمعی باشد، در اعمال دخالت کند (فلاحی، 1393: 302). حمایت‌‌گرایی و پدرسالاری قانونی امکان مجرمانه تلقّی کردن عملی را به این علّت که احتمال دارد به خود فاعل صدمه وارد کند فراهم می‌‌آورد (عبدالفتاح، 1381: 152). به عنوان مثال، رفتارهایی که با ارتکاب‌شان تنها به خود فرد صدمه وارد می‌شود - یا چنین پنداشته می‌شود که آثار ارتکاب رفتار آسیب‌زا هستند - به عنوان مصادیق جرم‌انگاری با نگاه پدرسالارانه مطرح می‌شوند.

این نظریّه نه تنها در مطالبات کیفری اگزیستانسیالیسم جایگاهی نداشته، بلکه در تضاد و تعارض با آن قرار دارد. بر اساس محوری‌ترین مبنای مکتب اگزیستانسیالیسم، انسان آزاد است و با استفاده از این آزادی، خویش را می‌‌آفریند و به زندگی خود معنا می‌‌بخشد. با چنین رویکردی، نمی‌‌توان از طریق توسّل به ابزار سرکوب‌‌گرایانة قانون جزایی، امور خیر و صواب را برای آدمیان فراهم کرد یا در صدد آن بود که آنان را از شر و گمراهی نجات داد. اگزیستانسیالیسم با طرح مفهوم «تقدّم وجود بر ماهیت»، خلق هویّت و ارزش‌‌ها را به فرد واگذار کرده و همه چیز را به دستان انسان سپارده است؛ از این رو، نمی‌‌توان با توسّل به توجیهات پدرسالارانه، هویّتی چارچوب‌‌دار و از قبل مشخّص‌‌شده را برای انسان در نظر گرفت و مرام رفتاری وی را مطابق قالبی طرح‌‌ریزی‌‌شده تنظیم کرد. در واقع، امور جهان چنان خواهند بود که فرد تصمیم می‌‌گیرد این امور آنچنان باشند (سارتر، 1389: 50) و تا جایی که آفرینش و انتخاب ارزش‌ها مسبّب سلب آزادی دیگران نشوند، هیچ توجیهی برای ممنوع شمردن آنها وجود نخواهد داشت. چه بُکُن و یا چه نَکُن‌های قانونی هیچ جایگاهی در اندیشة اگزیستانسیالیسم ندارند و حتّی سارتر در مقابل این توصیه‌گرایی قانونی به پا می‌خیزد و به صراحت اعلام می‌دارد که هرگونه عقیده مبنی بر محصور نمودن معنای «خیر» و «شر» چیزی جز سوء نیّت[18] و خودفریبی نخواهد بود. ادّعای اینکه می‌توانیم به دیگران یاد بدهیم که چگونه رفتار کنند شبیه ادّعایی است که سوفیست‌ها می‌کردند، ادّعایی که سقراط میل داشت آن را رسوا کند، یعنی این ادّعا که حقیقت تعلیم‌‌پذیر است (وارنوک، 1395: 106). افزون بر این، با طرح مفهوم «تساوی ارزش‌‌ها» در اندیشة اگزیستانسیالیسم، معیاری مشخّص برای گزینش و تحمیل عقایدی مدوّن به افراد جامعه باقی نمی‌‌ماند؛ زیرا به اعتقاد سارتر، هر نظریّه‌‌ای اعم از علمی ‌‌و فلسفی نظریّه‌‌ای است محتمل (سارتر، 1389: 105). با این نگاه، امکان اینکه در قالب قوانین جزایی اموری برای وضعیّت و زندگانی فرد مفید و مناسب دانسته شوند کاملاً منتفی است.

هر فرد انسانی به واسطة برخورداری از آزادی، نسبت به خودش، نسبت به فکر و پیکرش، حقّ حاکمیّت مطلق دارد (فلاحی، 1393: 210). با استفاده از این حقّ حاکمیّت، فرد در طول حیات به ساختن خویش می‌‌پردازد، به این معنا که مطابق با آگاهی و شناختی که کسب می‌‌کند، دست به انتخاب‌‌های متفاوت و متعدّدی می‌‌زند تا به اصالت وجود خویش پی‌‌برده و نائل آید. به همین خاطر است که گفته شده است «لنفسه گریز مدام است از آنچه بود به سوی آنچه خواهد بود؛ یعنی از خود به عنوان امری که ساخته شده است، به سوی خود به عنوان چیزی که باید ساخته شود» (کاپلستون، 1392: 424).

 بدین‌‌سان، در رویکرد کیفری اگزیستانسیالیسم، پدرسالاری قانونی جایگاهی ندارد و بر این اساس نیاز است از قوانینی که شالوده‌‌شان بر اساس نظریّة پدرسالاری و حمایت‌‌گرایی بنیان نهاده شده است جرم‌زدایی شود؛ زیرا تشبّث به مبانی محدودکننده‌ای همچون پدرسالاری قانونی فرجامی جز تحدید آزادی ندارد. حقوق کیفری مدرن نخستین اصل را باید بر آزادی فرد بگذارد و سپس برای شناسایی رفتارهای مجرمانه وارد میدان شود. در غیر این صورت، با جرم‌انگاری رفتارهایی که بیشتر باعث تحدید آزادی‌‌های فردی می‌‌شوند مواجه می‌شویم.

نتیجه

برای آنکه اصول و قواعد حقوقی شأنیّت و استحکام نسبی‌‌ای را دارا باشند، نیازمند آنند تا از پشتوانه‌‌های فلسفی بهره بگیرند. بر این اساس، شناخت مکاتب و شاخه‌‌های متعدّد فلسفی به نحوی مجزّا و سامان‌‌یافته ضروری می‌‌نماید. آشنایی دوچندان دانش‌‌پژوهان حقوق کیفری با حوزة فلسفة حقوق و بالتّبع ورودشان به عرصة مطالعه و پژوهش در منابع فلسفی آنان را به شناختی مناسب از اندیشه‌‌های فلسفی می‌‌رساند.

اگزیستانسیالیسم از جمله مکاتب فلسفی‌‌ای است که با پدیدار شدنش در سدة بیستم، بخشی از فلسفة فرانسوی (و قارّه‌ای) را به خود اختصاص داده است. ژان پل سارتر، سیمون دوبووار و آلبرکامو اندیشمندان اصلی این مکتب هستند که با نظرورزی‌‌های  فلسفی جریانات ثاقبی را در فلسفه و ادبیّات به راه انداختند. ژان پل سارتر با پایه‌‌گذاری فلسفة خویش بر مبانی‌‌ای همچون «تقدّم وجود بر ماهیّت»، «آزادی»، «مسئولیّت»، «دلهره» و «تفرّد» رسماً به بدعت‌‌گذاری جریان اگزیستانسیالیسم دست می‌‌زند. او فلسفة خود را «فلسفة آزادی» می‌‌نامد و اعتقاد به آزادی انسان را به غایتی شامخ می‌‌رساند. طبق دیدگاه وی، انسان گریزی از آزادی ندارد و تنها با توسّل به سوء نیّت یا خودفریبی است که می‌‌تواند از فکر آزاد بودن خویش فاصله بگیرد. در کنار آزادی بی‌‌کرانه‌‌ای که سارتر برای آدمی قائل است، مفهوم «مسئولیّت» را هم مطرح می‌‌کند تا از این طریق، مجال سوء استفاده از آزادی را به حداقل رسانده باشد. بر اساس این اندیشه، انسان به واسطة آزادی‌‌اش باید مسئولیّت مهمّی را عهده‌‌دار باشد. از این رو، هیچ توجیهی برای ارتکاب اعمال خویش ندارد و باید تمامی بار مسئولیّت اعمال ارتکابی‌‌اش را بر عهده بگیرد. در غیر این صورت، به عنوان وجودی نااصیل شناخته می‌‌شود.

نظر به اینکه اگزیستانسیالیسم اعتنا و اتّکای خاصّی به انسان و مؤلّفه‌‌هایی همچون «آزادی» و «مسئولیّت» دارد، پیش گرفتن شناسایی رویکرد کیفری این مکتب می‌‌تواند موضوعات درخور توجّهی را آشکار کند. همانطور که حقوق کیفری مدرن تمام نگاه خویش را متوجّه انسان و رفتارهای انسان کرده است، جملگی مبانی اگزیستانسیالیسم نیز برای شناخت انسان و حالات و رفتارهای وی طرح‌‌ریزی شده‌‌اند. از آنجا که آزادی عنصر اصلی و اساسی این مکتب است، نظریّه‌‌پردازی در خصوص خواست‌‌های این مکتب برای چگونگی جرم‌انگاری و جرم‌زدایی - که به طور مستقیم با آزادی‌‌های فردی سر و کار دارند - دریچة ورود به یکی از مباحث اصلی رویکرد کیفری اگزیستانسیالیسم را می‌گشاید.

اگزیستانسیالیسم با اهمیّت دادن به آزادی آدمی و ارزش بخشیدن به این موضوع، هرگونه تهدید علیه آزادی را منع می‌کند. سارتر با عنوان کردن مفاهیم «نسبیّت ارزش‌‌ها و «تساوی ارزش‌‌ها»، کلّیّة اعمال بشر را یکسان قلمداد می‌کند و بر این اعتقاد است که هیچ رفتاری بر رفتار دیگر ارجحیّت ندارد و تنها تمایز و برتری‌‌ای که می‌‌توان برای یک رفتار در نظر گرفت در میزان آزادی‌‌ای است که در ارتکابش به کار بسته شده است، بدین معنا که یک رفتار باید با آزادی ارادة تام صورت گیرد و نیز با ارتکابش آزادی دیگری با خدشه روبرو نشود و به زوال آزادی دیگران منجر نشود. طبق چنین معیارهایی، پدرسالاری و اخلاق‌‌گرایی قانونی نه تنها در رویکرد کیفری اگزیستانسیالیسم جایگاهی ندارند، بلکه در تعارض و تقابل با اندیشة اگزیستانسیالیستی هم قرار می‌‌گیرند. سارتر با بیان این مطلب که «تنها توصیة اگزیستانسیالیسم توصیه به آزادی است» و با نظر به این نکته که اخلاق اگزیستانسیالیستی فاقد هرگونه توصیه و تذّکر است و تنها آزادی را ارزش و معیار می‌‌داند، مجال تحمیل و تزریق عقایدی خاص را باقی نمی‌‌گذارد. از این رو، جایز نیست که با تشبّث به نظریّه‌‌های پدرسالارانه و اخلاق‌‌گرایانه، آزادی را محدود کرد. بر همین منوال، از آن جا که آزادی یگانه ارزش اگزیستانسیالیسم به حساب می‌‌آید، نیاز است که هرگونه رفتار علیه آزادی، که به تحدید آن می‌‌انجامد، جرم‌انگاری شود. جرم‌انگاری اگزیستانسیالیستی بر پایة حمایت از آزادی انسان بنا شده و در پی حمایت از این ارزش است. چنانکه سارتر بیان داشته است «ما آزادی را برای آزادی می‌خواهیم»، ساختار حقوق کیفری باید در جهت حمایت از آزادی عمل کند و در صورتی حقّ ورود و دخالت خواهد داشت که ارتکاب رفتاری موجب زوال یا خدشه بر آزادی دیگری باشد.


 



* دانشجوی دکتری حقوق کیفری و جرم‌شناسی دانشگاه، تهران، پردیس بین‌المللی ارس (نویسنده مسئول):

Shayan.akbari@ut.ac.ir

** استادیار حقوق جزا و جرم‌‌شناسی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد سنندج، سنندج، ایران.

[1]. فلسفه را می‌توان اساس علم و کلید درِ گنج معرفت دانست (فروغی، 1391: 140).

[2]. کی‌یرکگور، نیچه، یاسپرس و هایدگر از جمله‌ فیلسوفانی هستند که اندیشه‌شان را به مکتب اگزیستانسیالیسم نزدیک می‌دانند و حتّی گاه آنها را اگزیستانسیالیست می‌خوانند. بی‌گمان، اندیشة این افراد بر مکتب اگزیستانسیالیسم تأثیری ژرف و کارا نهاده است که حتّی خود سارتر نیز بر این مهم اذعان داشته است.

[3]. Jean-Paul Sartre )1905-1980).

[4]. در کنار سارتر، افرادی همچون سیمون دوبووار، آلبر کامو و گابریل مارسل به عنوان فلاسفة اگزیستانسیالیست شناخته می‌شوند. امّا بی‌تردید، پایه‌گذار اصلی اگزیستانسیالیسم را باید سارتر دانست و از این جهت در این مقاله صرفاً به آراء و اندیشة سارتر می‌پردازیم.

[5]. Soren Kierkeggard (1813-1855).

[6]. Martin Heidegger (1889-1976).

[7]. Existence.

[8]. Karl Jaspers (1883-1969).

[9]. Existential philosophy.

[10]. تردیدی نیست که کتاب عظیم او، هستی و نیستی، بسیار وامدار زبان و مسائل موجود در اندیشة هگل، هوسرل و هایدگر است. امّا این کتاب هدفی اساساً متفاوت را دنبال می‌کند (سانتاک، 1394: 153).

[11]. Anguish.

[12]. Authentic.

[13]. در اگزیستانسیالیسم نباید تفرّد را با مفهوم اصالت من (من‌گرایی - solipsism) یکسان انگاشت.

[14]. سارتر در فرجام کتاب هستی و نیستی بیان می‌کند: «ما در آیندة کتابی به این موضوع (اخلاق) اختصاص خواهیم داد» (سارتر، 1394: 856). امّا بعدها تعمّداً از ورود به این قلمرو و نگارش این کتاب منصرف می‌شود و به نوشتن کتابی دیگر می‌پردازد.

[15]. داستایفسکی، نویسندة روسی، می‌گوید: «اگر واجب‌الوجود نباشد، هر کاری مجاز است» (سارتر، 1389: 40).

[16]. Legal moralism.

[17]. Paternalism.

[18]. معنایی متفاوت از آنچه در رکن روانی جرایم مطرح می‌شود دارد.

- اسلامی، زینب. (1387). «مسئله«ترس‌آگاهی» در اندیشه کی‌‌یرکگور». پژوهش‌‌های فلسفی-کلامی دانشگاه قم، دوره 9، شماره 35.
- امیری، رضا. (1386). «هستی لنفسه در فلسفه سارتر و نقد آن». فصل‌‌نامه علمی و پژوهشی دانشگاه قم، سال هشتم، شماره 3 و 4.
- بلاکهام، هرولد جان. (1393). شش متفکر اگزیستانسیالیست. ترجمه محسن حکیمی، چاپ نهم، تهران، مرکز.
- پازوکی، بهمن. (1391). «مفهوم اگزیستانس نزد یاسپرس». نشریه فلسفه، سال چهل، شماره 2.
- حییم، سلیمان. (1385). فرهنگ معاصر کوچک انگلیسی- فارسی. چاپ سیزدهم، تهران، فرهنگ معاصر.
- خندان، علی اصغر. (1391). «کارل یاسپرس و نگاه وجودی به علیّت». فصل‌‌نامه پژوهش‌‌های هستی شناختی، سال اوّل، شماره 2.
- دولت‌آبادی، محمود. (1394). نون نوشتن. چاپ پنجم، تهران، چشمه.
- رحیمی، مصطفی. (1394). در جست‌وجوی بشریتی بی‌‌نقاب: نوشته‌‌هایی از سارتر و در باب سارتر. چاپ نخست، تهران، نیلوفر.
- رستمی، هادی. (1395). «تقابل وظیفه‌گرایی و غایت‌گرایی فایده‌محور در توجیه کیفر». پژوهش‌نامه حقوق کیفری، سال هفتم. شماره2.
- رضوی، مهسا. (1387). «فیلم به مثابه اندیشه: بازنمایی اندیشه‌‌های اگزیستانسیالیستی در سینمای مدرن». فصل‌‌نامه هنر، شماره 75.
- سارتر، ژان پل. (1389). اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر. ترجمه مصطفی رحیمی، چاپ سیزدهم، تهران، نیلوفر.
- ...................... (1392). دست‌‌های آلوده. ترجمه قاسم صنعوی، چاپ دوّم، تهران، پارسه.
- ...................... (1394). هستی و نیستی. ترجمه مهستی بحرینی، چاپ نخست، تهران، نیلوفر.
- ...................... (بی‌تا). سایه انسان‌‌ها. ترجمه عنایت شکیباپور، تهران، شهریار.
- سانتاگ، سوزان. (1394). علیه تفسیر. ترجمه مجید اخگر، چاپ دوّم، تهران، بیدگل.
- سیدحسینی، رضا. (1387). مکتب‌‌های ادبی. جلد دوّم، چاپ پانزدهم، تهران، نگاه.
- شریعتی، علی. (1389). اگزیستانسیالیسم. چاپ نخست، نشر الهام.
- شمعی، محمد و شهباز، سارا. (1394). جرم‌‌انگاری حداکثری. چاپ نخست، تهران، جنگل.
- عالی‌‌پور، حسن. (1383). «واقعیت جرم». مجله حقوق و سیاست دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی، شماره 13.
- عبدالفتاح، عزت. (1381). «جرم چیست و معیارهای جرم‌انگاری کدام است؟». ترجمه اسماعیل رحیمی نژاد، مجله حقوقی دادگستری. شماره 41.
- فروغی، محمدعلی. (1391). سیرحکمت در اروپا. چاپ هشتم، تهران، زوّار.
- فلاحی، احمد. (1393). اصل ضرورت در جرم‌انگاری. چاپ اوّل، تهران، دادگستر.
- فلین، توماس. (1394). اگزیستانسیالیسم. ترجمه حسن کیانی، چاپ دوّم، تهران، بصیرت.
- قماشی، سعید. (1389). «بنیادهای جرم‌انگاری در حقوق کیفری نوین». مجله حقوق اسلامی، سال هفتم، شماره 24.
- کاپلستون، فردریک چارلز. (1392). تاریخ فلسفه: از مِن دوبیران تا سارتر. ترجمه عبدالحسین آذرنگ و سید محمود یوسف ثانی، جلد نهم، چاپ پنجم، تهران، علمی و فرهنگی.
- کاتوزیان، ناصر. (1383). مقدمه علم حقوق و مطالعه در نظام حقوقی ایران. چاپ چهل و یکم، تهران، سهامی.
- محمودی جانکی، فیروز. (1387). «جرم‌زدایی به منزله یک تغییر». فصل‌‌نامه حقوق مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، دوره 38، شماره 1.
- معین، محمد. (1387). فرهنگ فارسی معین. چاپ نخست، تهران، فرهنگ نما.
- مقدسی، محمدباقر و یزدانی، جواد. (1397). «حمایت از بیماران در پرتو مبانی جرم‌انگاری». فصل‌نامه حقوق پزشکی، سال دوازدهم، شماره 44.
- ملکیان، مصطفی. (1375). اگزیستانسیالیسم فلسفه عصیان و شورش. قم، به کوشش محمدرضا غیاثی کرمانی.
- میرکمالی، علیرضا. (1396). «مبانی فقهی- حقوقی جرم‌انگاری تجاوز زناشویی». فصل‌نامه خانواده‌پژوهی، سال سیزدهم، شماره 51.
- وارنوک، مری. (1395). اگزیستانسیالیسم و اخلاق. ترجمه مسعود علیا، چاپ سوّم. تهران، ققنوس.
- ورنو، روژه و وال، ژان. (1392). نگاهی به پدیدارشناسی و فلسفه‌‌های هست بودن. ترجمه یحیی مهدوی، چاپ سوم، تهران، خوارزمی.
- وروایی، اکبر و هاشمی، حمید و سعادتی، رضا. (1393). «تأثیر اخلاق در جرم‌انگاری و جرم‌زدایی در نظام حقوق کیفری اسلامی ایران». مجله پژوهش حقوق کیفری، سال سوّم، شماره 8.
- هارت، هربرت. (1389). آزادی، اخلاق، قانون. ترجمه محمد راسخ، چاپ دوّم، تهران، طرح نو.
- هوساک، داگلاس. (1390). جرم‌انگاری افراطی. ترجمه محمدتقی نوری، چاپ نخست، تهران، مجد.
- Husak, Douglas. (2008). Overcriminalization: The Limits of the Criminal Law. Oxford university press.