Document Type : Research Paper

Authors

Abstract

Abstract;
 
One of the most important types of crimes mentioned in the Islamic Penal Code is violent crimes. Violent crimes cover a wide range of crimes which despite many differences, they are shared in having the element of "aggression". Some of the researches conducted about age-crime curve have proven that among the four age groups "children and adolescents", "the youth", "the middle-aged" and "the elderly", the first age group is more involved in violent crimes than the other groups. In this regard, this article seeks to consider violent crimes of children and adolescents, with a focus on the study fields of "neurological impairment", "attention deficit hyperactivity disorder" and "brain chemistry", as three branches of "neurophysiology", an issue that in contemporary criminology known as "Neuro criminology". Although biological criminologists disagree about the ways of communication between neural disorders with violent crimes of children and adolescents, most of them believe that amount of the impact of each the above three fields is completely "relative" and true in interaction with the psychological and social factors.

Keywords

مقدمه؛

آمار جنایی اکثر کشورها ثابت کرده است در مقایسه با جرایم مالی، میزان وقوع جرایم خشونت­آمیز[1] به‌مراتب کمتر می­باشد، به‌گونه‌ای که تنها بخش کوچکی از جرایم واقع‌شده در جامعه جزء جرایم خشونت­آمیز می‌باشند، برای نمونه نتایج گسترده­ترین منبعِ آمار جنایی رسمی در کشور آمریکا یعنی «گزارش هم­سان جرم»[2] در سال 2015 نشان داد میزان جرایم خشونت­آمیز ارتکابی در سرتاسر آمریکا 1197704 مورد بوده است، درحالی‌که میزان جرایم مالی واقع‌شده در همین سال، تقریباً هفت برابر آن یعنی 7993631 مورد بوده است![3] با این عبارت به نظر می­رسد ترس ناشی از وقوع جرایم خشونت­آمیز در سطح جامعه به‌مراتب بیشتر از جرایم مالی است، به‌گونه‌ای که می­تواند آثار مخربی را در حوزه­های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی سلامت همگانی به‌جای گذارد (ر.ک. نیکوکار و همت پور، 1391: 59-46).

اهمیت این موضوع زمانی بیشتر می­شود که علاوه بر پیامدهای منفی جرایم خشونت­آمیز، به ویژگی­های مرتکبان چنین جرایمی نیز توجه داشت. توضیح اینکه با توجه به نمودارهای جرم شناختی موجود و مخصوصاً منحنی «سن - جرم»، افراد در سنین آخر دورانِ نوجوانی، بیش از سایر دوره­های سنی مرتکب جرایم خشونت­آمیز می­شوند (Siegel, 2016: 51-52)؛ بنابراین از یک‌سو تبعات ذاتی جرایم خشونت­آمیز و از سوی دیگر حساسیت­های دورانِ نوجوانی، انجام پژوهش­های مختلف را در این زمینه واجب و ضروری می­سازد.

در جرم‌شناسی معاصر، در کنار سایر جرم شناسان، زیست شناسان جنایی نیز برای فهم چرایی وقوع جرایم خشونت­آمیز از سوی اطفال و نوجوانان، در حوزه­های مطالعاتی گسترده­ای مشغول به فعالیت بوده و رویکردهای متعددی را مطرح ساخته­اند، به‌گونه‌ای که برخی بر تأثیر عوامل ژنتیک، عده­ای بر نقش عوامل زیست­شیمیایی و تعدادی نیز بر اثربخشی عوامل عصب‌شناختی پافشاری می­کنند. با تمامی این اوصاف، در مقاله پیشِ­رو صرفاً به بررسی چگونگی اثرگذاریِ حوزه­ی «فیزیولوژی عصب» در جرایم خشونت­آمیز اطفال و نوجوانانِ بزه­کار بسنده می­شود، حوزه­ای که در جرم‌شناسی معاصر تحت عنوان ِ «جرم‌شناسی عصب» مشهور شده است.

1. مفهوم­شناسی؛

در این قسمت، مفهوم سه اصطلاحِ «جرم‌شناسی عصب»، «جرایم خشونت­آمیز» و «طفل و نوجوان» روشن می­گردد.

1-1. جرم‌شناسی عصب؛

جرم‌شناسی عصب[4] به‌عنوان یکی از شاخه­های زیست‌شناسی جنایی نوین، حوزه­ی مطالعاتی نسبتاً جدیدی در جرم‌شناسی به‌حساب می­آید؛ چراکه بعد از افولِ عقاید زیستی در نیمه­ی نخستِ قرن بیستم، انتشار کتابِ «زیست‌شناسی اجتماعی،‌ تلفیقی جدید»اثر ادوار ویلسون در سال 1970 زمینه‌ساز توجه دوباره جرم­شناسان به مباحث زیستی شد (Adler et al,2010: 75). زیست­شناسان جنایی در این دوران که از آن می­توان به‌عنوان «زیست‌شناسی جنایی نوین» یاد کرد، در سه حوزه­ی مطالعاتی «ژنتیک و جرم»، «عوامل زیست‌شیمیایی و جرم» و «فیزیولوژی عصب و جرم» -که امروزه تحت عنوانِ «جرم‌شناسی عصب» معروف شده است- مشغول فعالیت شدند. سه حوزه­ی مطالعاتی فوق، هر یک به‌نوعی به دنبال کشف رابطه­ی میان عوامل زیستی و جرایم هستند که به‌اختصار مطرح می­گردد:

در جرم‌شناسی، ژن­ها از یک‌سو از طریق انتقال ویژگی­های زیستی (وراثت و جرم) و از سوی دیگر به‌وسیله­ی دگرگونی­های احتمالی­شان (اختلال­های ژنتیکی) در وقوع رفتار مجرمانه اثرگذار می­باشند (Barkan, 2009:143).

تأثیر عوامل زیست­شیمیایی بر وقوع جرم گاه از طریق «تغییرات هورمونی در بدن» (برای نمونه تغییر میزان تسترون[5] در مردان و سندرومِ پیش‌قاعدگی[6] در زنان) و گاهی به‌وسیله­ی چگونگی «تغذیه» و یا حتی میزان «آلودگی­های محیطی» مثل میزان سرب، جیوه و سم دفع آفات در هوا و نقش آن­ها بر وقوع جرائم است (See Glick et al; 2008: 111).

در خصوصِ «فیزیولوژی عصب و جرم» زیست­شناسان جنایی به دنبال کشف ارتباط میان اختلال­های عصبی و مواد شیمیاییِ مغز با جرایم و به‌طور خاص رفتارهای پرخاشگرایانه می­باشند. این گرایش زیستی با پیشرفت روزافزون علم، جایگاه ویژه­ای را در جرم‌شناسی کسب کرده و تحت عنوان «جرم‌شناسی عصب» در حال فعالیت است که موضوع اصلی مقاله­ی مذکور، بیان ارتباطِ این شاخه از زیست‌شناسی جنایی با جرایم خشونت­آمیزِ اطفال و نوجوانان می­باشد.

1-2. جرایم خشونت‌آمیز؛

جرایم خشونت­آمیز به رفتارهای پرخاشگرایانه­ای اطلاق می­شود که در قوانین جزایی دارای مجازات می­باشند. از تعریف فوق چنین بر می­آید که یکی از مهم‌ترین شروط تحقق جرایم خشونت­آمیز، «پرخاشگرایانه بودن»ِ رفتار ارتکابی است. به همین منظور ارائه­ی تعریفی دقیق از واژه­ی پرخاشگری ضروری به نظر می­رسد. هرچند تا به امروز تعریف همه‌پسندی از پرخاشگری ارائه نشده است، اما یکی از معروف‌ترین تعریف­های موجود عبارت‌اند از: «ایجاد ناراحتی­های روان‌شناختی و یا وارد کردن صدمات جسمانی به دیگری که با قصد قبلی همراه است» (دادستان، 1386: 167). بر مبنای تعریف فوق، در مورد رفتارهای پرخاشگرایانه توجه به دو نکته حائز اهمیت است:

نخست؛ پرخاشگری لزوماً به معنای «رفتارهایی که باعث ورود آسیب­های جسمانی می­شوند» نیست، بلکه گاهی ممکن است در برگیرنده­ی رفتارهایی باشد که منجر به آسیب­های روانی می­گردند. به‌عبارت‌دیگر، چنانچه به جهت انجام یک رفتار، شخصی از «اِعمال قریب­الوقوع خشونت غیرقانونی نسبت به جسم خود بهراسد»، همین مقدار رفتار نیز باعث تحقق رفتار پرخاشگرایانه و به عبارت حقوقی تهاجم ساده خواهد شد، حتی اگر در نهایت هیچ آسیب جسمانی نیز رخ ندهد (کراس، 1393: 186-184).

دوم؛ صرف اینکه رفتاری دارای نتایج خشونت­آمیز باشد، بدین معنی نیست که حتماً رفتاری پرخاشگرایانه به‌حساب آید، بلکه تنها رفتارهای آسیب‌زننده‌ای که توأم با «قصد ورود صدمه یا آسیب غیرقانونی» باشند، به‌عنوان رفتار پرخاشگرایانه تعریف می­شوند. برای نمونه دو شخص را در نظر بگیرید که هر دو مرتکب یک درگیری فیزیکی شدید شده­اند، اما یکی از آن‌ها به زن سالمندی حمله کرده و دیگری در مقابلِ حمله­ی تعدادی نوجوان، برای دفاع از خود مرتکب چنین رفتاری شده است. در مثال فوق‌الذکر رفتارها مشابه می­باشند؛ چراکه هر دو شخص، مرتکب درگیری فیزیکی شدید شده­اند، حال آن‌که قصد آن‌ها کاملاً متفاوت از یکدیگر است. برای شخص نخست، خشونت وسیله­ای برای صدمه زدن به دیگری بوده، در حالی که برای شخص دوم، خشونتِ مورد استفاده، نوعی مکانیسم دفاعی به‌حساب می­آید (Beaver, 2009: 37).

نکته­ی قابل بحث دیگر در خصوص «ذاتی» و یا «اکتسابی» بودنِ تمایلات پرخاشگرایانه در انسان است. به‌طور کلی در این خصوص دو دیدگاه وجود دارد: گروهی معتقدند پرخاشگری ذاتی و فطری بوده و گروهی دیگر آن را حاصل عوامل اجتماعی و در نتیجه آموختنی می­دانند. ازجمله چهرهای معروفی که طرفدار ذاتی بودن پرخاشگری­­اند، فروید و لورنز هستند. هم فروید و هم لورنز معتقدند که پرخاشگری به‌عنوان یک نیروی نهفته، به‌تدریج در شخص متراکم شده و نیاز به تخلیه پیدا می­کند. به نظر فروید اگر این انرژی به شکل صحیحی مثل ورزش کردن تخلیه شود جنبه­ی سازنده خواهد داشت، در غیر این صورت به‌گونه‌ای مخرب تخلیه می­شود که رفتارهایی مثل قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن­ها از این جمله­اند. طرفداران ذاتی­بودن دلایل متعددی را برای اثبات نظر خود بیان داشته­اند، برای نمونه آن­ها معتقدند در حالتِ خشم، تغییرات فیزیولوژیکی و زیست‌شناختی گوناگونی در انسان صورت می­گیرد که نشان‌دهنده­ی ذاتی­بودن این حالت هیجانی است. این تغییرات عبارت‌اند از: مقداری از کلیگوژن ذخیره‌شده در کبد به‌صورت قند ساده و قابل سوختن یعنی گلوکز در جریان خون آزاد می­شود و انرژی لازم برای فعالیت بیشتر (مثلاً در این حالت نزاع کردن) را تأمین می­کند. ترشح ماده­ی انعقاد خون در بدن افزایش می­یابد، منطقاً بدین دلیل که اگر شخص در جریان ستیزه زخمی شد، خونریزی او زودتر بند بیاید. دستگاه تنفس و گردش خون سرعت عمل پیدا می­کنند تا ضمن رساندن مواد غذایی به ماهیچه­ها، ضایعات و فضولات را سریع‌تر از بدن دفع کرده و حالت­های خستگی و ناتوانی را در شخص کمتر کنند.

در طرف مقابل، گروه دیگر باور به ذاتی بودن پرخاشگری را مخرب می­دانند. آن­ها دلایل متعددی را ارائه می­کنند که پرخاشگری منشأ غریزی و ذاتی ندارد و به همین دلایل از لحاظ اجتماعی هم قابل آموزش است و هم قابل پیشگیری. برای نمونه وجود کروموزوم اضافی Y را نمی­توان دلیلی بر ذاتی بودن پرخاشگری دانست، چنانچه مشخص شده است وجود کروموزوم اضافی Y سبب افزایش و درشتی اندام می­شود، اما چه‌بسا وجود اندام قوی و قدِ بلند از نظر اجتماعی سبب متمایز شدن این افراد از نظر نیروی بدنی و در نتیجه انجام برخی از حالت­های پرخاشگرایانه شود. از طرف دیگر تحقیقات بندورا نشان داده است که پرخاشگری کاملاً جنبه­ی تقلیدی داشته و از راه مشاهده کسب می­شود و بنابراین نمی­تواند پایه ذاتی داشته باشد (ر.ک. کریمی، 1387: 213-207).

از منظر دیگر، اهمیت رکن «پرخاشگری» در جرایم خشونت­آمیز باعث شده است جرم شناسان از چند جهت پرخاشگری را طبقه‌بندی کنند که در زیر به دو نمونه­ی مهم آن اشاره می­شود:

از یک‌سو، جرم­شناسان پرخاشگری را به دو قسمِ «پرخاشگری غیرمستقیم» و «پرخاشگری مستقیم» تقسیم‌بندی می­کنند. پرخاشگری غیرمستقیم معمولاً به‌صورت شفاهی و پنهانی صورت می­گیرد و رفتارهایی همچون تهدید ضمنی به قتل یا ضررهای دیگر از مصادیق آن به­شمار می­رود. درست برعکس، پرخاشگری مستقیم عموماً به‌صورت فیزیکی و علنی واقع می­گردد که رفتارهایی مثل ضربه زدن و مشت زدن نمونه­هایی از آن به‌حساب می­آید. در این میان، معمولاً زنان بیش از مردان از پرخاشگری غیرمستقیم و مردان بیش از زنان از پرخاشگری مستقیم استفاده می­کنند. هرچند هر دو نوعِ پرخاشگری مهم می­باشند، اما در علت­شناسیِ جرایم، پرخاشگری مستقیم به‌مراتب پرکاربردتر است (Beaver, 2009: 37).

در تقسیم‌بندی دیگر، جرم­شناسان پرخاشگری را به دو قسمِ «پرخاشگری احساسی»[7] و «پرخاشگری ابزاری»[8] تقسیم‌بندی می­کنند. توضیح اینکه در شماری از جرایم خشونت­آمیز، از پرخاشگری با هدف تخلیه­ی خشم، عصبانیت و نومیدی استفاده می­گردد که در چنین مواردی به آن­ها «پرخاشگری احساسی» گفته می­شود، حال آنکه در بعضی از موارد، پرخاشگری وسیله­ای برای بهبود موقعیت اقتصادی یا اجتماعی مجرم تلقی می­گردد که این نوع پرخاشگری، «پرخاشگری ابزاری» به‌حساب می­آید، همانند استفاده از پرخاشگری در سرقت‌های مسلحانه (Siegel, 2013: 334).

1-3. طفل و نوجوان؛

واژه­ی «طفل» را می­توان هم از منظر اسناد بین‌المللی و هم از منظر قوانین داخلی تعریف کرد. از منظر اسناد بین‌المللی، در ماده 1 کنوانسیون حقوق کودک آمده است: «از نظر این کنوانسیون، منظور از کودک، افراد زیر 18 سال است مگر اینکه طبق قانون قابل اجرا درباره کودک، سن بلوغ کمتر تشخیص داده شود». نکته­ی قابل‌توجه در این ماده، عبارتِ «مگر اینکه طبق قانون قابل اجرا درباره کودک، سن بلوغ کمتر تشخیص داده شود...» می­باشد که به معنای پذیرش سن کمتر از 18 سال برای کودکی است (پیوندی، 1390: 43-41)، البته به‌شرط آنکه در قوانین داخلی چنین امری پیش­بینی شده باشد. در ایران، از منظر قوانین داخلی، در ماده 147 ق.م.ا مصوب 92 ملاک تشخیص دوران کودکی «سن بلوغ» دانسته شده است؛ آنجا که بیان می­دارد: «سن بلوغ، در دختران و پسران به ترتیب نه و پانزده سال تمام قمری است»؛ بنابراین با توجه به این ماده در قوانین جزایی ایران، دخترِ زیر نه سال و پسرِ زیر پانزده سال تمام قمری «کودک» نامیده می­شوند.

معنای واژه­ی «نوجوان» نیز از برخی از قوانین داخلی قابل برداشت است، برای نمونه از یک‌سو در ماده 1 قانون حمایت از کودکان و نوجوانان مصوب 81 بیان شده است: «کلیه اشخاصی که به سن هجده سال تمام هجری شمسی نرسیده­اند از حمایت­های قانونی مذکور در این قانون بهره­مند می­شوند» و از سوی دیگر از فحوای ماده 89  ق.م.ا مصوب 92 نیز می­توان چنین برداشت کرد که مقصود از «نوجوان» شخصی است که به سن هجده سال تمام هجری شمسی نرسیده است؛ چراکه در صدر این ماده آمده است: «درباره نوجوانانی که مرتکب جرم تعزیری می­شوند و سن آن­ها در زمان ارتکاب، بین پانزده تا هجده سال تمام شمسی است مجازات‌های زیر اجرا می‌شود:...». جالب آن­که در فرهنگ حقوقی «Black» نیز تعریفی مشابه با تعریف فوق­الذکر بیان شده است. در این فرهنگ حقوقی نوجوان به «کسی گفته می­شود که معمولاً به سن 18 سال نرسیده است، سنی که در آن، نظام عدالت کیفری باید با وی به‌مثابه یک بزرگ‌سال رفتار نماید» (Black, 1990: 884).

 

 

2. جایگاه جرایم خشونت‌آمیز در منحنی «سن-جرم»؛

بدون تردید تخمین دقیقِ اثرات منفی یک جرم منوط به این است که از یک‌سو به «نوع جرم ارتکابی» و از سوی دیگر به «مرتکبین» آن­ها توجه شود؛ بنابراین در خصوص جرایم خشونت­آمیز، در کنار توجه به مؤلفه‌ی «پرخاشگری» باید با استفاده از آمار جنایی پی برد که چه اشخاصی نسبت به سایر افراد، مرتکب چنین جرایمی می­شوند. امروزه در جرم‌شناسی برای دستیابی به این هدف؛ یعنی تشخیص ویژگی­های مرتکبین یک جرم خاص، از دستاوردهای الگوهای جرم[9] استفاده می­گردد. الگوهای جرم متعدد می­باشند که مهم‌ترین آن­ها عبارت‌اند از: جنسیت، سن، نژاد و طبقه اجتماعی. به‌طور کلی، جرم شناسان با انجام پژوهش­های متعدد در خصوص الگوهای جرم، به دنبال دستیابی به دو هدف مهم می­باشند: هدف کلان و هدف خُرد.

هدف کلانِ الگوهای جرم، «تصویرنگاری جنایی»[10] است. تصویرنگاری جنایی از «ترکیب الگوهای مختلف جرم و کشف ارتباط آن­ها با یکدیگر» به­دست می­آید. به‌عبارت‌دیگر، در هدف کلان، آنچه که حائز اهمیت است، بیان ارتباط میان الگوهای مختلف و دستیابی به یک تصویر روشن از افرادی است که بیشترین احتمالِ ارتکاب یک جرم را دارا می­باشند. برای نمونه با استفاده از آمار جنایی رسمی، غالباً تصویرنگاری جناییِ جرمی مثل سرقت مقرون به آزار، به‌عنوان یک جرم خشونت­آمیز، به شکل زیر قابل ترسیم است:

تصویرنگاری جنایی

جنسیت + سن + نژاد + طبقه اجتماعی

سرقت مقرون به آزار

مرد + نوجوان + سیاه‌پوست + فقیر

 

بنابراین از جدول فوق این موضوع استنباط می­گردد که از منظر جنسیت، مردان بیش از زنان، از منظر سن؛ نوجوانان بیش از سایر گروه­های سنی، از منظر نژاد؛ سیاه‌پوستان بیش از سفیدپوستان و از منظر طبقه اجتماعی؛ فقرا بیش از ثروتمندان در این جرم مشارکت دارند. به‌عبارت‌دیگر، بیشترین افرادی که در مظانِ ارتکاب جرم سرقت مقرون به آزار هستند، «مردانِ نوجوانِ سیاه­پوستِ فقیر» می­باشند، دستاوردی که در جرم‌شناسی تحت عنوان «تصویرنگاری جنایی» ذکر می­شود. بی­تردید این تصویرنگاری­های جنایی کمک شایانی را به مقامات نهادهای عدالت کیفری و به‌طور خاص نیروی انتظامی می­کند تا با کمترین امکانات انسانی- اقتصادی، بیشترین بازدهی را برای کنترل جرایم به دست آورند.

این در حالی است که هدف خُردِ الگوهای جرم، «بررسی مستقلانه­ی هر الگو و کشف ارتباط آن با وقوع جرایم مختلف است، بدون آنکه به چگونگی ارتباط میان الگوهای مختلف جرم با یکدیگر توجهی داشته باشد»، برای نمونه در خصوص الگوی سن و جرم، یک جرم‌شناس، بدون آنکه به دنبال درکِ چگونگی ارتباط میان الگوی سن با دیگر الگوها همانند الگوی جنسیت، نژاد و طبقه اجتماعی باشد، صرفاً این موضوع را بررسی می­کند که رابطه­ی میان سن و جرم، چگونه قابل ترسیم است؟ الگوی سن و جرم در خصوص جرایم یقه­آبی و یقه‌سفیدی چه دستاوردهایی را داشته است؟ آیا منحنی «سن–جرم» در خصوص تمامی مجرمین، خواه مجرمین اتفاقی و خواه مزمن به یک شکل قابل ترسیم است؟ اگر بله، چرا و اگر خیر، به چه علت؟

در همین راستا، یکی از مهم‌ترین سؤالات قابل طرح در خصوص الگوی سن و جرم این است که با توجه به دستاوردهای جرم‌شناسی و با استفاده از منحنی «سن-جرم»، چه گروه سنی بیش از سایر گروه­ها مرتکب جرایم خشونت­آمیز می­شوند؟ پاسخ به این سؤال بسیار حائز اهمیت است؛ چراکه در ابتدا می­بایست مهم‌ترین مرتکبانِ جرایم خشونت­آمیز شناسایی شوند تا در گام بعد به بررسی نقش «جرم‌شناسی عصب» در جرایم ارتکابی آن­ها پرداخت. در این خصوص دو دیدگاه مهم وجود دارد که در زیر به بیان آن‌ها پرداخته می­شود:

در دیدگاه اول، برخی از جرم­شناسان معتقدند تحقیقات به اثبات رسانده است اکثر مرتکبان جرایمِ خشونت­آمیز، مردان نوجوانی هستند که جزء طبقات اجتماعی- اقتصادی پایین جامعه می­باشند، (O’Brien & Yar, 2008:178) آن­ها بر این باورند درگیری نوجوانان در جرایم خشونت­آمیز تا جایی است که امروزه جرم­شناسان به دنبال آن هستند که به‌صورت تخصصی به بحث­هایی مثل «خشونتِ نوجوانان»[11] بپردازند (See Alan Fox, 2009: 2793-2803).

برای اثبات این ادعا که گروه سنی نوجوانان بیشترین درگیری را در جرایم خشونت­آمیز دارند، می­توان به منحنی «سن-جرم» در کشورهایی مثل آمریکا اشاره داشت. همان‌گونه که در نمودار زیر مشخص است منحنی «سن-جرم»، به‌عنوان یکی از «پذیرفتنی­ترین حقایقِ جرم‌شناسی»، حکایت از آن دارد که در جرایم خشونت­آمیز تعداد بزه­کاران زیر 11 سال بسیار اندک است، از این زمان به بعد، این منحنی سیر صعودی خود را آغاز می­کند تا آنکه در سن 18 سالگی به نقطه اوج خود می­رسد. از این نقطه، منحنی با نوعی قوس نزولی همراه است (مارش و همکاران، 1389: 64). امروزه در جرم‌شناسی آمریکا، سیر نزولی فوق را تحت عنوان پدیده­ی «خروج از دنیای بزه­کاری با افزایش سن»[12] بیان می­کنند.بر مبنای این پدیده، جرم­شناسان بر این باورند ارتباط میان سن و جرم ارتباطی معکوس است. بدین معنی که اکثر اطفال و نوجوانانِ بزه­کار با گذر از این دوره­ی سنی، در اوایل دوران جوانی از دنیای بزه­کاری خارج شده (Siegel, 2012: 52) و به شهروندان مطیعِ قانون تبدیل می­شوند.

 

منحنیِ «سن - جرم» اطفال و نوجوانانِ بزه­کار

(Siegel & Welsh, 2011: 44)

در تحقیقات صورت گرفته در سال 2003 در کشورهای انگلستان و ولز نیز نموداری نسبتاً مشابه با نمودار فوق به­دست آمده است؛ یعنی با تحلیلِ آمار جنایی موجود، به اثبات رسید که دوره­ی سنی 15 تا 17 سال، مهم‌ترین دوره­ی سنی است که اشخاص در آن مرتکب جرم (خواه جرم خشونت‌آمیز، خواه جرم غیر خشونت‌آمیز) می­گردند و بعد از آن در اوایل دوران جوانی سیر نزولی نمودار آغاز می­گردد (See McVie, 2005).

برخلاف دیدگاه نخست، در دیدگاه دوم، عده­ای از جرم­شناسان معتقدند در میان گروه­های سنی، سنینِ 18 تا 25 سالگی به‌عنوان مهم‌ترین دوران سنی تلقی می­گردد؛ چراکه در ابتدای این دوره­ی سنی، سیر صعودی منحنی «سن–جرم» شدت گرفته و در 25 سالگی به اوج خود می­رسد (گسن، 1385: 92). در خصوص چگونگی ترسیم منحنی «سن–جرم» در ایران نیز هر چند به جهت عدم دسترسی آسان به آمار جنایی رسمی، اطلاعات دقیقی در دست نمی­باشد، اما با توجه به ترکیب سنیِ بازداشت‌شدگان و جمعیت کیفری زندانیان ایران، بعید به نظر می­رسد که همچون کشور آمریکا، نقطه­ی اوج ارتکاب جرایم خشونت‌آمیز، سن 18 سالگی باشد. به‌عبارت‌دیگر، به‌احتمال فراوان اوج ارتکاب جرایمِ خشونت­آمیز، سنی بالاتر از 18 سال باشد. برای نمونه با توجه به آمار ورودی زندانیان بر حسب گروه­های سنی به زندان­های کشور از سال 1375 الی 1380 مشخص می­گردد بیشترین ورودی به گروه سنی «19 تا 25» سال اختصاص دارد (ر.ک. نجفی توانا، 1388: 23)؛ بنابراین به نظر می­رسد که مهم‌ترین گروه سنی در ایران، همانند کشورهایی همچون فرانسه، سن 18 تا 25 سال باشد، امری که متفاوت از دستاوردهای جرم شناختی آمریکا است (برای مطالعه‌ی بیشتر در خصوص رابطه سن و جرم ر.ک. محسنی، 1394: 286-277).

بعد از ذکر دو دیدگاه فوق و در مقام نتیجه­گیری باید بیان داشت به نظر می­رسد منحنی «سن–جرم» در کشورهایی مثل آمریکا، انگلستان و ولز تا حدودی متفاوت از کشورهایی مثل فرانسه و ایران است. این­که دلایلِ اصلی چنین اختلافی چیست، لزوم انجام پژوهش­ها و تحقیقاتِ مستقلی را می­طلبد ولی به نظر می­رسد یکی از مهم‌ترین عوامل این تفاوت­ها، بافت فرهنگی و اجتماعی این کشورها است. البته با تمامی این اختلاف‌نظرها، تردیدی نیست که به‌هرحال نوجوانان –به‌عنوان مهم‌ترین گروه سنی در تحقیقات معاصر جرم شناختی- به طرز نامتناسبی در جرایم خشونت­آمیز درگیر می­باشند. حال سؤال این است که در تحلیل جرایم خشونت­آمیزِ اطفال و نوجوانان، نقش جرم‌شناسی عصب به چه میزان است؟ سؤالی که در قسمت بعد بدان پاسخ داده می‌شود.

3. جرایم خشونت‌آمیز اطفال و نوجوانان از دریچه­ی «جرم‌شناسی عصب»؛

قبل از آن­که شاخه­های سه­گانه­ی جرم‌شناسی عصب در جرایم خشونت‌آمیز اطفال و نوجوانان بیان گردد، باید شیوه­های ارتباط میان «اختلال­های عصبی» و «جرایم خشونت­آمیز» ذکر شود. به بیان دقیق­تر در ابتدا باید بیان کرد که ارتباط میان اختلال­های عصبی و جرایم خشونت­آمیز به چه شکل است و پس از آن به حوزه­های مطالعاتی آن پرداخته شود.

 

 

3-1. شیوه‌های ارتباطِ «اختلال‌های عصبی» و «جرایم خشونت‌آمیز»؛

در میان جرم­شناسان معاصر، درباره چگونگی ارتباط میان اختلال­های عصبی و جرایم خشونت­آمیزِ اطفال و نوجوانان اختلاف‌نظر وجود دارد، به‌گونه‌ای که این موضوع، از موضوعات بحث‌برانگیز جرم‌شناسی به‌حساب می­آید، اما به‌طورکلی در جرم‌شناسی معاصر ارتباط میان اختلال­های عصبی و جرایم خشونت­آمیز به سه صورت قابل تصور است:

3-1-1. ارتباط مستقیم؛

 اختلال­های عصبی ممکن است علت مستقیم وقوع رفتارهای ضد­اجتماعی ازجمله جرایم خشونت­آمیز باشد. وجود نابه­هنجاری­های مغز منجر به رفتارهای غیرعقلانی می­گردد. بررسی­های کلینیکی پیر بریکن و همکارانش درباره­ی قاتلان محکوم‌شده مشخص ساخت تعداد قابل‌توجهی از آن­ها (31 درصد) به‌نوعی دچار نابه­هنجاری­های مغزی ازجمله بیماری صرع، التهاب مغز در دوران کودکی یا مننژیت بوده­اند.

3-1-2. ارتباط غیرمستقیم؛

وجود اختلال­های عصبی باعث رشد برخی از ویژگی­های شخصیتی می­شود که با رفتارهای ضداجتماعی (مثل جرایم خشونت­آمیز) مرتبط می­باشند. برای نمونه بی­ثباتی[13] و فقدان خود­کنترلی با رفتارهای ضداجتماعی در ارتباط است. درحالی‌که دیدگاه کلی بر این است که خودکنترلی ماحصل چگونگی جامعه‌پذیری و شیوه­ی تربیت می­باشد، ادله­ی جدید حاکی از آن است که خودکنترلی ممکن است به‌وسیله قشر جلوپیشانیِ مغز[14] تنظیم و کنترل شود. در چنین رویکردی، اختلال­های عصبی باعث کاهش خودکنترلی شده که خود منجر به گزینش رفتارهای مجرمانه می­شود (Siegel, 2012: 148-149). جالب آن­که در جرم‌شناسی، نظریه­ی خود­کنترلی پایینِ[15] گات فردسون و هیرشی ناظر به همین موضوع می­باشد. به عبارت دقیق­تر، گات فردسون و هیرشی بر این باورند ریشه­ی تمامی جرایم در خود­کنترلی پایین مجرمین، همراه با فراهمی فرصت­ها نهفته می­باشد (ر.ک. ولد و همکاران، 1387: 290). این جرم­شناسان هرچند در ابتدا نقش عوامل ژنتیکی و زیستی را در خود­کنترلیِ پایین، کم‌ارزش تلقی کرده و بر این باور بودند که ادله­ی قوی حاکی از آن است که اثر عواملِ زیستی در وقوع جرائم نزدیک به صفر است، اما در گذر زمان به این نکته اعتراف کردند که تفاوت­های شخصی ممکن است در شکل­گیری جامعه‌پذیری مناسب مؤثر باشد. البته بسیاری از جرم­شناسان از همان ابتدا به‌جای عوامل جامعه‌شناختی، به‌وضوح منابعِ خود­کنترلی را در عواملِ زیستی و روانی جست­وجو می­کنند (Travis & Jonathon, 2009: 293).

3-1-3. ارتباط متقابل؛

 اختلال­های عصبی ممکن است در تعامل با دیگر ویژگی­ها یا شرایط اجتماعی منجر به رفتارهای ضداجتماعی شود، برای نمونه در پژوهش صورت گرفته به رهبری آدرین رین به اثبات رسید کودکانی که در معرض اختلال­های عصبی و همچنین در مواجهه با «پس­زدگی مادرانه»[16] در دوران بلوغ قرار می­گیرند، احتمال بیشتری دارد که مرتکب رفتارهای مجرمانه شوند. در واقع، وجود هم‌زمان «اختلال­های عصبی» و «پس­زدگی مادرانه» در مقایسه با وجود تنها یکی از آن دو، دارای اثرات بیشتری بر روی رفتار می­باشد (Siegel, 2012: 148-149).

در مقام نتیجه­گیری می­توان بیان داشت به‌رغم اختلاف‌نظرهای موجود، وجه اشتراک این سه دیدگاه در این است که میان اختلال­های عصبی و وقوع جرایمی مثل جرایم خشونت­آمیز ارتباط معنی­داری وجود دارد و آنچه که صرفاً محل اختلاف‌نظر می­باشد، چگونگی ارتباط آن­ها با یکدیگر است.

3-2. شاخه‌های سه‌گانه‌ی «جرم‌شناسی عصب»؛

در زیست‌شناسی جناییِ نوین، «جرم‌شناسی عصب» دارای سه زیرشاخه­ی مهمِ «آسیب‌دیدگی عصبی»،[17] «اختلال کم‌توجهی- بیش­فعالی»[18] و «شیمی مغز»[19] است؛ بنابراین در این قسمت هر سه شاخه­ی فوق و ارتباط آن­ها با جرایم خشونت­آمیزِ اطفال و نوجوانان مورد بررسی قرار می­گیرد:

3-2-1. آسیب‌دیدگی عصبی؛

نابه­هنجاری­های مغز ذاتی یا اکتسابی هستند. در واقع این نابه­هنجاری­­ها همان‌گونه که می­تواند ناشی از گردش ضعیف خون در مغز باشد، به همان شکل نیز می­تواند در نتیجه­ی آسیب­های وارده بر سر باشد. با استفاده از تصویر الکتریکی مغز، دانشمندان قادراند تصاویر سه‌بعدی‌ای را از مغز ضبط کنند. چنین قابلیتی، برای دانشمندان فرصتِ بررسی چگونگی ساختار و فعالیت قسمت­های گوناگون مغز و شناسایی تومورها و ضایعات آن را فراهم می­سازد. مطالعات صورت گرفته مؤید این ادعاست که مرتکبینِ رفتارهای ضداجتماعی و خشونت‌آمیز، از کمبودهای کارکردی و ساختاری جدی در قشر جلوپیشانیِ مغز رنج می­برند. این قشر بر توانایی برقراری ارتباط­های مؤثر، کنترل تکانه­ها و توسعه مهارت­های اجتماعی اثرگذار می­باشد. پژوهش­ها حاکی از آن است که اختلال­های موجود در قسمت­هایی از مغز که مسئول خودکنترلی، استدلال و حلِ مشکلات می­باشد، با رفتارهای پرخاشگرایانه مرتبط است. ادله نشان می­دهد تعداد قابل‌توجهی از اشخاصی که چنین رفتارهایی را مرتکب می­شوند، از آسیب­های عصب‌شناختی­ای رنج می­برند که شدیداً بر سطح ادراک و توانایی شناختی آن­ها اثرگذار بوده است (Chambliss et al, 2012:134).

به همین جهت در جرم‌شناسی معاصر، ارتباط میان جرم و آسیب‌دیدگی عصبی مهم تلقی می­گردد؛ بدین‌صورت که حدود 20 درصد از مجرمین شناخته‌شده، نوعی آسیب‌دیدگی مغزی را گزارش داده­اند. در یک نمونه جالب، بررسی­های بالینی از قاتلان محکوم‌شده به اثبات رسانده است که تعداد قابل‌توجهی از آن­ها از صدمات وارده شده بر سر در دوران کودکی رنج می­برند، صدماتی که منجر به آسیب‌دیدگی عصبی شده است (Siegel, & Welsh, 2011: 69).

جالب آن­که در خصوص جرایم خشونت‌آمیز اطفال و نوجوانان و ارتباط آن با آسیب‌دیدگی عصبی نیز ادله­ی قابل‌توجهی به دست آمده است، بدین‌صورت که رفتارهای پرخاشگرایانه­ی نوجوانان ممکن است با «بادامه­ی مغز»[20] مرتبط باشد، قسمتی از مغز که اطلاعاتِ مرتبط با تهدید و ترس را پردازش کرده و منجر به کاهش فعالیت در قشر پیشانی مغز می­گردد، قشری که باعث تصمیم‌گیری‌های معقولانه و کنترل برانگیختگی­های آنی می­گردد. تحقیقات حاکی از آن است که نوجوانانِ پرخاشگر، غالباً تفسیری غلط از پیرامون خود داشته و به جهت احساسِ ترس، به طرز نامتناسبی پرخاشگرایانه رفتار می­کنند. آن­ها هنگامی‌که مورد تمسخر قرار می­گیرند، مقابله‌به‌مثل می­کنند؛ در درگیری و نزاع، دیگران را سرزنش کرده و در اتفاقات و حوادث به‌صورت خشن واکنش نشان می­دهند و به‌طورکلی، رفتارهایشان بیشتر تابع امیال آنی است. اسکن مغز این نوجوانان نشان می­دهد که بادامه­ی مغز آن­ها نسبت به سایر نوجوانان دارای فعالیت بیشتری می­باشد (Ibid).

3-2-2. اختلالِ کم‌توجهی-بیش فعالی؛

یکی از گرایش­های نوظهور در «جرم‌شناسی عصب»، توجه به «اختلالِ کم‌توجهی-بیش فعالی»است که کودکان غالباً قبل از شروع دوران تحصیلی بدان مبتلا می­شوند. البته جرم­شناسان عوامل گوناگونی را در تحقق این اختلال سهیم می­دانند که در زیر به چند دیدگاه مهم در این خصوص اشاره می­گردد:

الف- برخی بر این باورند اختلال مذکور ناشی از مصرف شکر و مواد افزودنی دیگر بوده و یا حتی ماحصل سموم موجود در محیط همانند سرب است (Comer, 2010: 566).  

ب- برخی دیگر نیز با توجه به نتایج به‌دست‌ آمده از مطالعات صورت گرفته بر روی 4000 دوقلو در استرالیا، اختلال مذکور را با عوامل ژنتیکی مرتبط می­دانند (Oltmanns, & Emery, 2012: 429).

ج- در طرف دیگر، تعداد قابل‌توجهی از جرم شناسان «اختلالِ کم‌توجهی- بیش فعالی» را ذیلِ عنوان «جرم‌شناسی عصب» مطرح کرده و بر این باورند برخی از اختلال­های عصبی باعث می­شود از یک­سو کودکان از مهارت­های کمی در توجه به اطرافیان و محیط پیرامون خود برخوردار بوده و از سوی دیگر به فعالیت­های افراطی و بیش از اندازه بپردازند (Chambliss & Hass, 2012: 136).

بنابراین در خصوص جایگاهِ «اختلال کم‌توجهی–بیش­فعالی» (ADHD) در میان اندیشمندان اختلاف­نظر وجود دارد، ولی همان­گونه که بیان شد عده­ای از آن­ها در حال حاضر این اختلال را ذیلِ اختلال­های عصبی مطرح کرده­اند.[21] از اختلاف فوق گذشته، جرم­شناسان در خصوص این نکته اتفاق‌نظر دارند که افرادی که ملاک­های تشخیصی DSM-5[22] را برای ADHD دارا می­باشند تا حد شدیدی الگوهای رفتاری دارند که در آن­ها، بی­توجه و بیش‌فعال هستند. نوجوانان مبتلا به ADHD می­توانند دامنه­ی گسترده­ای از مشکلات رفتاری، تحصیلی و میان فردی داشته باشند که آسیب­هایی را به آن­ها و روابطشان با خانواده، دوستان و مربیان وارد می­کند. آن­ها گرایش دارند خیلی ناپخته باشند، احتمالاً با والدین خود دچار تعارض می­شوند، مهارت­های اجتماعی بسیاری ضعیفی دارند و به فعالیت­های مخاطره­آمیزِ بیشتر نظیر سوءمصرف مواد، آمیزش جنسی محافظت نشده و رانندگی جسورانه می­پردازند (ر.ک. هالجین و ویتبورن، 1394: 223-221).

اهمیت این موضوع بدان جهت است که عدم توجه به چنین اختلالی در اطفال و نوجوانان می­تواند بسترساز وقوع جرایم متعدد ازجمله جرایم خشونت­آمیز توسط آن­ها باشد. برای مثال در یک تحقیق طولی صورت گرفته توسط مافیت و همکارانش در خصوص نوجوانان نیوزیلندی، آن­ها پی بردند گروه کوچکی از نوجوانان، نشانه­هایی از رفتارهای ضداجتماعی را از سنین پیش‌دبستانی تا دوران نوجوانی و حتی بزرگ‌سالی از خود نشان می­دهند. پژوهش­های مافیت حاکی از آن است که این قبیل نوجوانان غالباً با برخی از ویژگی­های زیستی–روان‌شناختی توصیف می­گردند که اختلال کم‌توجهی (ADD) از نمونه­های آن است (Shoemaker, 2009: 97).

در واقع، بر همین مبنا، مافیت معتقد است مجرمین به دو دسته قابل تقسیم­اند: مجرمینی که رفتارهای مجرمانه خود را از دوران کودکی آغاز کرده و در سرتاسر عمر خود در دنیای بزه­کاری باقی می­مانند (LCP)[23]  و مجرمینی که صرفاً در دوران نوجوانی مرتکب جرم شده و بعد از گذشت این دوران، ارتکاب جرم توسط آن­ها سیر نزولی پیدا می­کند (AL)[24] (Vito, 2007: 100-101). نکته مهم آن­که بخشی از مجرمین LCP، مجرمینی می­باشند که در جرم‌شناسی به مجرمین مزمن[25] معروف شده­اند؛ مجرمینی که به‌رغم آن­که صرفاً تشکیل‌دهنده­ی 6 درصد از جمعیت مجرمین هستند، مسئول بیش از نیمی از جرایم خشونت‌آمیز می­باشند. برای نمونه آن­ها مسئول ارتکاب 71 درصد قتل­های صورت گرفته، 73 درصد تجاوزهای به عنف، 82 درصد سرقت­های مقرون به آزار و 69 درصد تهاجم­های مشدداند، درحالی‌که تنها تشکیل‌دهنده­ی 6 درصد جمعیت بزه­کاران هستند (Siegel, 2012: 61).

با دقت در آمار فوق و توجه به این نکته که تمامی جرایم بالا جزء جرایم خشونت­آمیز به‌حساب می­آیند، کاملاً مشخص می­شود اطفال و نوجوانانی که از نشانه­های کم‌توجهی و بیش فعالی برخوردار می­باشند، احتمالاً در سنین بالاتر در جرایم خشونت­آمیز درگیر شده و حتی بعد از گذر از دوران نوجوانی، همچنان در دنیای بزه­کاری باقی مانند، امری که لزوم توجه به اختلالاتی از قبیل ADHD را روشن می­سازد.

3-2-3. شیمی مغز؛

یکی از حوزه­های نوینِ فیزیولوژی عصب، حوزه­ی «شیمی مغز» است. شیمی مغز مفهوم چندان شناخته‌شده‌ای برای جرم­شناسان نیست، شاید بدین خاطر که فهم دقیق آن مستلزم درک نسبتاً عمیق «عصب‌شناسی»[26] می­باشد. به همین دلیل، بیان مقدمه­ای مختصر درباره­ی مغز و انتقال‌دهنده‌های عصبی[27] می­تواند فهم مخاطب را از موضوع مطروحه افزایش دهد. مغز مبنای تمامی رفتارهای انسان است، هم رفتارهای ذاتی و هم رفتارهای اکتسابی. امروزه علم به‌خوبی اثبات کرده است که چگونگی ترکیبات شیمیایی مغز تا چه اندازه­ای در بروز اختلال­های رفتاری، خشونت و پرخاشگری مؤثر است، اما با این وجود پژوهش­های جرم­شناختی بسیار کمی در مورد میزان اثرگذاری زیست­شیمیایی مغز[28] و به‌طورکلی حوزه­ی جالبِ «شیمی عصب»[29] در وقوع رفتارهای مجرمانه صورت گرفته است. این در حالی است که به جهت رشد سریع فن­آوری، یافته­های جدید این حوزه روزبه‌روز در حال افزایش می­باشد (Anderson, 2007: 177-178). در همین راستا یکی از حوزه­های مهیج «شیمی عصب» در خصوص نقش ِ«انتقال‌دهنده‌های عصبی» در وقوع جرایم خشونت‌آمیز است.

در خصوص چگونگی اثرگذاریِ ترکیبات شیمیایی داخلِ مغز؛ یعنی انتقال‌دهنده‌های عصبی­ای مثل سروتونین و دوپامین ذکر این نکته مهم است که مغز انسان 100 تا 200 میلیارد نورون یا سلول عصبی دارد که اطلاعات را ذخیره و منتقل می­کنند که خیلی از آن­ها هزاران اتصال مستقیم با نورون­های دیگر دارند. نورون­ها از این نظر که محکم به­هم نچسبیده­اند با سلول­های دیگر بدن تفاوت دارند. بین آن­ها فاصله­های خیلی کم یا سیناپس­هایی وجود دارد که در آنجا رشته­های عصبیِ نورون­های مختلف به هم نزدیک می­شوند ولی نمی­چسبند. نورون­ها با آزاد کردن مواد شیمیایی به نام انتقال‌دهنده‌های عصبی که از سیناپس­ها رد می­شوند پیام­ها را به یکدیگر می­فرستند. در این میان نباید نقش سلول­های گلیال را نادیده گرفت، سلول­هایی که تقریباً نیمی از حجم مغز را تشکیل داده و مسئول میلین­دار کردن[30]؛ یعنی پوشاندن رشته­های عصبی با غلاف چربی عایق­کننده (که میلین نامیده می­شود) بوده تا تأثیر انتقال پیام را بیشتر نمایند (برک، 1394: 215-214).

بنابراین اثرگذاری انتقال‌دهنده‌های عصبی بر روی رفتارهای انسان بدین شکل است که آن­ها، مسئولِ فعال و کنترل کردن هیجانات، اخلاقیات، سائق­ها و مکانیسم­های دیگرِ پاسخ انسان می­باشند. برخی از انتقال‌دهنده‌های عصبی همچون دوپامین و سروتونین، بر میزان تحمل کردن هیجانات، مدیریت فشارهای روانی و مواجهه با اضطراب اثرگذار می­باشند. دلیل این‌که برخی از افراد به فیلم­های ترسناک علاقه­مند بوده درحالی‌که دیگران هنگام مشاهده چنین فیلم­هایی چشم­های خود را می­بندند و یا اینکه برخی از اشخاص در شب­های قبل از امتحان بیدار مانده درحالی‌که دیگران می­خوابند، به جهت تفاوتی است که در سطوح ترکیبات شیمیایی مغز انسان­ها وجود دارد.

سطح متناسب فعالیت انتقال‌دهنده‌های عصبی در درون مغز، سطح متعادلی از فعالیت­های جستجوی هیجان را در انسان حفظ می­کند. اشخاصِ بدون سطح مناسب از تحریک­های شیمیایی، نسبت به سطوح طبیعی هیجان بی­تفاوت بوده و به دنبال جایگزین­های مناسبی از تحریک در داخل محیط می­گردند (Chambliss & Hass, 2012: 135-136).

در ارتباط با جرایم خشونت‌آمیز، چهار نوع از انتقال‌دهنده‌های عصبی بیش از سایر موارد مورد مطالعه قرار گرفته­اند: دوپامین،[31] نوراپی‌نفرین،[32] سروتونین[33] و GABA (Brown et al; 2010: 217-218). به‌رغم اینکه حداقل 75 نوع انتقال‌دهنده­ی عصبی وجود دارد (Wortley, 2011: 68)، شاید شناخته­ترین نوعِ آن «سروتونین» باشد. سروتونین­ها برای ایجاد ارتباط­های موفقیت‌آمیز در مغز، باید فضای بین آسه­ها و دارینه­ها را بپرند. عدم تحقق چنین فرایندی در مغزِ انسان ممکن است به جهت کمبود سروتونین، آسیب‌دیدگی مغز و یا چندشکلی ژنتیکی[34] ایجاد گردد (Brown et al, 2010: 218).

سروتونین از تریپتوفان[35] تولید می­شود، یک اسیدآمینه ضروری که از رژیم غذایی انسان به دست می­آید (Anderson, 2007:181). به‌طور کلی سروتونین به مقدار خیلی زیاد به‌وسیله­ی تومورهای کارسینوئید تولید می­شود، تومورهای کارسینوئید معمولاً در روده، آپاندیس و رکتوم ایجاد می­شوند. در انسان سروتونین در بعضی حالت­های فیزیولوژیک ازجمله خواب، احساس درد، عادت­های اجتماعی و افسردگیِ روحی اثر مستقیم دارد (باستانی و همکاران، 1390: 107).

امروزه اطلاعات گسترده­ای دلالت بر این دارد که سروتونین در وقوع رفتارهای پرخاشگرایانه نقش بازی می­کند. تصور بر این است که سروتونین به‌عنوان نوعی «مهار رفتاری»[36] عمل می­کند؛ بنابراین طبیعتاً بین میزان سروتونین و وقوع رفتارهای پرخاشگرایانه رابطه­ی عکس وجود دارد، بدین‌صورت که هرچقدر سطح سروتونین در انسان پایین­تر بوده، احتمال وقوع رفتارهای پرخاشگرایانه بیشتر می­باشد و هرچقدر سطح سروتونین در انسان بالاتر بوده، احتمال وقوع رفتارهای پرخاشگرایانه کمتر می­باشد.

ارتباط میان سطوح پایین سروتونین و پرخاشگری در مطالعه­ای در سال 1959 به اثبات رسید و چنین ارتباطی از آن زمان به بعد به کرّات مورد تائید قرار گرفت. در واقع، افزایش پرخاشگری ممکن است بدین‌جهت واقع شود که رفتارها طبیعتاً به‌وسیله­ی توازن انتقال‌دهنده‌های عصبی مثل سروتونین مهار می­شوند. افرادی با سطوح پایین­تر این قبیل انتقال‌دهنده‌های عصبی توازن و تعادل مذکور را ازدست داده و بنابراین رفتارهایشان چندان مهارشده نیست (Anderson, 2007: 181-182).

تحقیقات متعددی از میزان جایگزینی پایین سروتونین در افرادی که سابقه رفتار خشونت­آمیز دارند، ازجمله افرادی که مرتکب ایجاد حریق و جرم­های خشونت­آمیز دیگر شده­اند و آن­هایی که به‌صورت خشونت­آمیز دست به خودکشی می­زنند خبر می­دهند. میزان جایگزینی سروتونین از 5 تا 10 درصد در فصل­های مختلف سال تفاوت دارد، تحقیقی در بلژیک از میزان بالاتر خودکشی در بهار، فصلی که میزان جایگزینی سروتونین در پایین‌تر حد است و میزان پایین­تر در پاییز و زمستان، فصولی که میزان جایگزینی سروتونین در بالاترین حد آن است، خبر داد (کالات، 1390: 198).

در بررسی اطفال و نوجوانان دارای سابقه­ی رفتارهای پرخاشگرایانه معلوم شد آن­هایی که از پایین­ترین میزان جایگزینی سروتونین برخوردار بودند به‌احتمال بیشتری در خلال دو سال بعدی به خاطر رفتار پرخاشگرایانه مکرر به دردسر افتادند. بررسی­های صورت گرفته درباره­ی افرادی که از زندان مرخص شدند نیز معلوم کرد آن­هایی که از میزان جایگزینی سروتونین پایین­تری برخوردار بودند، احتمال بیشتری در ارتکاب جرم­های خشونت‌آمیز داشتند (همان).

اهمیت این موضوع تا جایی است که جرم‌شناس زیستی، کِوین بی­ور و همکارانش ادله­ای را دریافتند که شاید به‌وسیله­ی آن­ها بتوان چرایی سیر صعودی و نزولیِ منحنی «سن– جرم»ِ اطفال و نوجوانان را در خصوص جرایم خشونت­آمیز با توجه به چگونگی عملکردِ انتقال‌دهنده‌های عصبیِ سروتونین و دوپامین تبیین نمود. توضیح اینکه سطوح انتقال‌دهنده‌های عصبی مذکور در طول دوران زندگی متغییر می­باشد. در دوران نوجوانی، دوپامین افزایش‌یافته درحالی‌که سروتونین کاهش می­یابد، درحالی‌که در دوران بزرگ‌سالی، سطوح دوپامین کاهش یافته درحالی‌که سروتونین افزایش می­یابد؛ بنابراین سیر نزولی منحنی «سن-جرم» در پایان دوران نوجوانی، ظاهراً بیش از آن­که موضوعی تصادفی به‌حساب آید، ماحصل تغییراتی ست که در پارالل­های شیمیایی مغز صورت می­گیرد: اگر بزه­کاران در دوران بزرگ‌سالی مرتکب جرایم کمتر شده (و یا حتی از ارتکاب جرم دست می­کشند) آیا ممکن نیست این تغییر مرتبط با سطوح فعالیت­های هورمونی در مغز باشد؟ به همین جهت بی­ور پیشنهاد می­کند چون فعالیت­های انتقال‌دهنده‌های عصبی به‌طور ژنتیکی کنترل می­شود، ژن­هایی که مسئول تولید کردن، انتقال دادن و کاستنِ انتقال‌دهنده‌های عصبی می­باشند، ممکن است روشن‌کننده­ی نقش عوامل بالقوه­ی منحنی «سن-جرم» باشند، عواملی همچون کاهش ناگهانی ارتکاب جرم در اوایل دوران بزرگ‌سالی (Siegel, 2011: 48-49). با این تفسیر در خصوص چرایی سیر نزولی منحنی «سن-جرم» برخلاف بسیاری از جامعه­شناسان جنایی، می­توان به نقش انتقال‌دهنده‌های عصبی­ای مثل سروتونین متوسل شده و در ارتباط با پدیده­ی «خروج از دنیای بزه­کاری با افزایش سن» معتقد بود دست کشیدن از انجام رفتارهای مجرمانه، بیش از عوامل اجتماعی، ریشه در عوامل زیستیِ انسان دارد.

برآمد؛

پرخاشگریِ انسانی، هیجانی است که به‌رغم طنین منفی آن، ازلحاظ آماری نابه­هنجار نیست و بخش عمده­ی آن نیز غیرقانونی به‌حساب نمی­آید؛ چراکه جرایم خشونت­آمیز تنها بخش کوچکی از این پدیده را تشکیل می­دهند (دادستان، 1386: 166).

در خصوص عوامل وقوع جرایم خشونت­آمیز در میان جرم­شناسان اختلاف‌نظر وجود دارد، به شکلی که برخی بر عوامل فردی (زیستی یا روانی) و عده­ای بر عوامل اجتماعی تأکید دارند که البته در این مقاله تلاش شده است حداقل، از میان رویکردهای زیستی به ارتباط میان جرم‌شناسی عصب و بزه­کاری اطفال و نوجوانان پرداخته شود.

با تمامی این اوصاف و به‌رغم اختلاف‌نظرهایی که در حوزه­ی زیست‌شناسی جنایی معاصر وجود دارد، این موضوع مسلم است که در جرم‌شناسی معاصر، زیست­شناسان جنایی تأکید دارند که باید صرفاً بر تأثیر «نسبی» کمبودهای کارکردی مغز در وقوع رفتار مجرمانه معتقد بود، به‌بیان‌دیگر، اگر مؤلفه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مؤثر در وقوع جرم نادیده گرفته شود، در واقع رفتارهای مجرمانه در حد یک رفتار کاملاً شخصی تنزل یافته است (Chambliss & Hass, 2012: 134). بیان این مطالب توسط زیست­شناسانِ جنایی بدان جهت بود که مبادا از این سخنان، سوءاستفاده‌های سیاسی گردد، توضیح اینکه در برخی از موارد تفاسیر زیست‌شناختی محض از رفتار انسان، از سوی سیاستمداران با هدف مشروع جلوه دادن سیاست­های غیرانسانی و نامعتبر مورد استفاده قرار می­گرفت. به‌بیان‌دیگر، استفاده از یافته­های زیست‌شناختی در حوزه­ی مسائل سیاسی و اجتماعی در نهایت منجر به پذیرش گسترده­ی اصلاحات نژادی از سوی اندیشمندان سیاسی می­گردید؛ یعنی «تولیدمثل انتخابی» که ضمن آن، افراد دارای ذخایر بهینه­ی زیست‌شناختی، تشویق به تولیدمثل شده و افراد دارای «ذخایر فقیر زیست‌شناختی» از این کار دلسرد می­شوند که در حالت افراطی به انجام اموری همچون عقیم­سازی و سقط جنین می­انجامد (ر.ک مارش و دیگران، 1389: 43-42). خطرناکی پیامد مذکور زمانی جدی­تر می­شود که سیاستمداران برای توجیه کردن رفتارهای غیرانسانی خود از «رسانه­های جمعی» بهره ببرند تا جایی که یکی از موضوعات بنیادین جرم‌شناسی­های افراطی در دهه 1960 و 1970 قدرت رسانه­های جمعی در برانگیختن ترس علیه جرم بود. رسانه­ها خبرسازی می­کردند، ترس از شیاطینِ انسان­نما را به وجود می­آوردند، بیگانگان را داغ بدنامی می­زدند و میزان انحراف آن­ها را بزرگنمایی می­نمودند و لذا حرکت به‌سوی جامعه­ای دارای قانون و نظم و شیوه­های اقتدارگرایانه­تر در برخورد پلیسی با بحران­ها را مشروع جلوه می­دادند (مگوایر و همکاران، 1389: 268).

نکته­ی دیگر اینکه اثرگذاری اختلال­های عصبی در وقوع رفتارهای مجرمانه به معنای پذیرش بی‌چون‌وچرای «جبرگرایی جنایی» نیست؛ یعنی لازمه­ی پذیرش تأثیر اختلال­های عصبی این نیست که مجرم، موجودی فاقد اراده بوده که به جهت اجبارِ زیستی مرتکب جرم می­گردد. جالب آنکه در کنار آموزه­های اسلامی، بطلان چنین رویکردی در جرم‌شناسی معاصر غرب نیز پذیرفته شده است. توضیح اینکه برخلاف زیست‌شناسی جنایی سنتی، زیست­شناسان جنایی معاصر به‌جای پذیرشِ «جبرگرایی جنایی»، بر روی مفهوم «تمایلات مجرمانه» تأکید دارند. در همین راستا یکی از جرم­شناسان مشهور غربی معتقد است: «نظریه­های مدرن بر این اعتقاد نیستند که خصیصه­های زیست­شناسانه علت مستقیم جرم­اند، بلکه استدلال می­کنند شرایط زیست­شناسانه­ی معینی احتمال درگیری فرد را در الگوهای رفتاری ناسازگار (برای نمونه، رفتار خشونت‌بار یا رفتار جامعه‌ستیز) افزایش می­دهد» (ولد و همکاران، 1387: 101)؛ یعنی اشخاص دارای آسیب دیدگاه­های عصبی و مانند آن، صرفاً بیش از سایر افراد در مظان ارتکاب جرم بوده و به‌نوعی آستانه­ی بزه­کاری آن­ها نسبت به سایرین پایین­تر است، نه این­که به جهت فشارِ عوامل خارج از کنترل -خواه فردی یا اجتماعی– محکوم به ارتکاب جرم­اند؛ بنابراین این قبیل مجرمین در ارتکاب جرم دارای اراده بوده و قاعدتاً از مسئولیت کیفری تام نیز برخوردار می­باشند.

از موارد فوق گذشته، سؤال مهمی که بایستی بدان پاسخ داده شود این است که به فرضِ اثبات ارتباط میان جرایم خشونت‌آمیز اطفال و نوجوانان با جرم‌شناسی عصب، راه­کارهای پیشگیری از جرائم خشونت­آمیز چه است؟! هرچند در پاسخ به این سؤال، رویکردهای اجتماعی نیز به چشم می­خورد، اما برخی از زیست­شناسان جنایی برای کاهش میزان رفتارهای پرخاشگرایانه­ی اطفال و نوجوانان معتقدند می­توان از داروهایی برای این امر استفاده کرد، برای نمونه در خصوص ترکیبات شیمیایی مغز، سطوحی از انتقال‌دهنده‌های عصبی و یا حداقل پیش ماده­های آن را به بدنِ انسان تزریق کرد. به عبارت دقیق­تر، اگرچه سطوح انتقال‌دهنده‌های عصبی در آغاز از سوی ژنتیک تعیین می­شود، اما دست‌کاری آن­ها با داروها، همانند کربنات لیتیوم (برای سروتونین) رزرپین (برای نوراپی نفرین) و داروهای ضد روان‌پریشی مختلف (برای دپامین) امکان‌پذیر است. پژوهش دراین‌باره که آیا این دست‌کاری‌ها می­تواند رفتارهای ضداجتماعی را واقعاً کاهش دهند یا خیر، گوناگون است، ولی نتایج امیدوارکننده‌ی چندی را در بر دارد. دگرگونی­های محیط نیز می­توانند سطوح انتقال‌دهنده‌ی عصبی را تحت تأثیر قرار دهند، برای نمونه دگرگونی­های رژیم غذایی می­توانند به‌طور معنی­داری سطوح سروتونین، دپامین و نوراپی نفرین را افزایش دهند که این مسئله احتمالاً می­تواند تمایل برای درگیری در رفتار خشونت‌بار یا جامعه‌ستیز را کاهش دهد (همان: 113-112). در همین راستا، در یک تحقیق مشخص شد مردان جوانی که از رژیم غذایی­ای استفاده کرده­اند که به جهت وجود برخی از اسیدهای آمینه، توانایی مغز را در ساختن سروتونین مختل کرده است، چند ساعت بعد از خوردن آن­ها، رفتار پرخاشگرایانه آن­ها افزایش یافته است (کالات، 1390: 198-197).

بنابراین مشخص است که برای مقابله با اثرگذاری اختلال­های عصبی در جرایم خشونت­آمیز اطفال و نوجوانان در کنار راه­کاری­های اجتماعی همانند افزایش نظارت اجتماعی غیررسمی بر اطفال و نوجوانان، می­توان از راه­کارهای پزشکی نیز بهره­های فراوانی برد، امری که با پیشرفت روزافزون علوم پزشکی می­تواند نتایج ارزشمندی را در کنترل آمار بزه­کاری اطفال و نوجوانان در جرایم خشونت­آمیز در پی داشته باشد. با تمامی این اوصاف باید به آثار وضعی و تبعات احتمالی دارودرمانی نیز توجه داشته و تلاش نمود استفاده از این روش­ها محتاطانه و با رعایت تمامی استانداردهای علمی صورت گیرد.

 



[1]. Violent Crimes

[2]. Uniform Crimes Report (UCR)

[3]. See https://ucr.fbi.gov.

برای بیان مثالی جزئی‌تر در این خصوص می­توان بیان داشت UCR در سال 2000 نشان داد درحالی‌که قتل عمد تنها 1/0 درصد، تجاوز به عنف صرفاً 8/0 درصد، سرقت مقرون به آزار تنها 5/3 درصد و تهاجم مشدد 8/7 درصد جرایمِ درجه اول را تشکیل می­دهند، جرم مالیِ «سرقت ساده» به‌تنهایی تشکیل‌دهنده‌ی 60 درصد جرایمِ درجه اول می‌باشد (Reid, 2003: 203-204)

[4]. Neuro criminology

[5]. Testosterone

[6]. Premenstrual Syndrome

[7]. Expressive violence

[8]. Instrumental violence

[9]. Crime patterns

[10]. Criminal profiling

[11]. Juvenile Violence

[12]. Aging out of Crime

[13]. Impulsivity

[14]. Prefrontal cortex of the brain

[15]. Low self-control theory

[16]. Maternal rejection

[17]. Neurological impairment

[18]. Attention deficit hyperactivity disorder (ADHD)

[19]. Brain chemistry

[20]. Amygdala of the brain

[21]. برای تأیید سخن فوق می­توان بیان داشت علاوه بر جرم شناسان مشهوری همچون چمبلیس و هاس، حتی روان­شناسان سرشناسی همانند هالجین و ویتبورن نیز ADHD را به‌عنوان یکی از مصادیقِ «اختلالات عصبی-رشدی» مطرح می­کنند (ر.ک. هالجین و ویتبورن، 1394: 220).

[22]. در علم روان‌شناسی، مقصود از DSM، «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» (Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders) است که در حال حاضر این آسیب‌شناسی‌های روانی بر اساس DSM-5 صورت می­گیرد.

[23]. Life-course-persistent (LCP)

[24]. Adolescent-limited (AL)

[25]. Chronic offenders

[26]. Neurology

[27]. Neurotransmitters

[28]. Brain biochemistry

[29]. Neurochemistry

[30]. Myelination

[31]. Dopamine

[32]. Norepinephrine

[33]. Serotonin

[34]. Genetic polymorphism

[35]. Tryptophan

[36]. Behavioral inhibitor

- Adler, Freda et al. (2010),Criminology, Seventh Edition, McGraw-Hill, New York.
- Alan Fox, James et al. (2009), Juvenile Violence, Published in 21st Century Criminology, A reference Handbook, SAGE Publications, Inc. California.
- Anderson, Gail S. (2007), Biological Influences on criminal behavior, Simon Fraser University Publications, Boca Raton.
- Barkan, Steven.(2009), Criminology a sociological understanding, Fourth Edition, Pearson Prentice Hall.
- Beaver, Kevin M. (2009), Aggression and Crime, Published in 21st Century Criminology, A reference Handbook, SAGE Publications, Inc. California.
- Brown, Stephen, et al.(2010), Criminology, explaining crime and its context, Seventh Edition, Anderson Publishing.